ناجی پارت ۵٢
#ناجی #پارت_۵٢
وسط شام محمد گفت
*من پدر ندارم ...اقا برای من پدر هم بوده اینی ک میخوام بگم رو ب مامانم گفتم اونم گفت ب اقا بگم هرچی اقا بگه میخوام .....از اقا بخوام ....ک ...بره خواستگاری برام
اقاجون با خوشحالی گفت
'به به حتماااا حالا کی هست من میشناسم
*بله ...نگار خانم
یهولقمه پرید تو گلو نگار و شروع کرد ب سرفه
اقاجون گفت
'من نبودم چقدر قصد ازدواج صورت گرفت
احسان گفت
^تازه بابا ی بنده خدایی سه سال یکیو میخواست اول فکر کرد ازدواج کرده دید مجرده رفته خواستگاری
اقاجون نگاهی ب امیر علی ک سرشو انداخت پایین کرد و گفت
^اولا از پسر با حیام یاد بگیرین ک اینجوریه دوما من نبودم رفتین هر کدوم دنبال جفتتون
همه خندیدن و اقاجون گفت
'حتما ب همتون رسیدگی میکنم
همه انگار سبک شده بودن حالا با خیال راحت شام میخوردن
میزو جمع کردم اقاجونم کمک کرد اومد جلو گفت
'ارام میدونه مهمونی هس ولی فک میکنه ی دورهمی ساده اس من فردا میخوام ببرمش بیرون ساعت ۶مهمونا میان تو ی جوری ردیف کن
+چشم
'الان باید بگم مرسی عروس گلم
لبخندی زدم و اقا جون گفت
'لباسی خریدی ک در خور عروس خانواده محمدی باشه
خندیدم و گفتم
+بله اقاجون
'فقط حسود زیاده تو جشن بهت اگ تیکه انداختن من از الان میگم ببخشید
+ن عیبی نداره اقاجون
با لبخند از اشپزخونه خارج شد
صبح زود باید بیدار شم و برنج و بار بزارم چایی بردم و رو مبل رو ب رویی احسان نشستم احسان ب ظاهر ک خییییلی خوشحال بود انگار خیالش راحت شده بود
بعد از حرف زدن اقاجون گفت
'اصلا یادم رفت ک سوغاتی هارو بدم
از تو چمدون اول برای محمد ی هودی اورد بعد برای احسان و امیر علی ست چرم اورد اقاجون رو ب نگار گفت
'میدونستم رفیق فرینا اینجاست برای همین برا شما هم ی چیز اوردم
از تو چمدون ی شومیز صورتی سفید اورد
نگار با خوشحالی گرفتو تشکر کرد بعد رو ب من گفت
'اگ من میدونستم قراره با عروسمون مواجه بشم ی چیز بهتری میوردم بعد ی جعبه کوچیک گزاشت رو میز درشو ک باز کردم ی ادکلن با ی ظرف شیک بود بوش بینظیر بود تشکری کردم و باز ب چهره خندون احسان نگاه کردم..
پ.ن
دوستان و همراهای همیشگی احتمالا طبق پیامکی ک برامون اوند فردا پس فردا نت ندارم شرمنده مقصر من نیستم مخابراته
:)
وسط شام محمد گفت
*من پدر ندارم ...اقا برای من پدر هم بوده اینی ک میخوام بگم رو ب مامانم گفتم اونم گفت ب اقا بگم هرچی اقا بگه میخوام .....از اقا بخوام ....ک ...بره خواستگاری برام
اقاجون با خوشحالی گفت
'به به حتماااا حالا کی هست من میشناسم
*بله ...نگار خانم
یهولقمه پرید تو گلو نگار و شروع کرد ب سرفه
اقاجون گفت
'من نبودم چقدر قصد ازدواج صورت گرفت
احسان گفت
^تازه بابا ی بنده خدایی سه سال یکیو میخواست اول فکر کرد ازدواج کرده دید مجرده رفته خواستگاری
اقاجون نگاهی ب امیر علی ک سرشو انداخت پایین کرد و گفت
^اولا از پسر با حیام یاد بگیرین ک اینجوریه دوما من نبودم رفتین هر کدوم دنبال جفتتون
همه خندیدن و اقاجون گفت
'حتما ب همتون رسیدگی میکنم
همه انگار سبک شده بودن حالا با خیال راحت شام میخوردن
میزو جمع کردم اقاجونم کمک کرد اومد جلو گفت
'ارام میدونه مهمونی هس ولی فک میکنه ی دورهمی ساده اس من فردا میخوام ببرمش بیرون ساعت ۶مهمونا میان تو ی جوری ردیف کن
+چشم
'الان باید بگم مرسی عروس گلم
لبخندی زدم و اقا جون گفت
'لباسی خریدی ک در خور عروس خانواده محمدی باشه
خندیدم و گفتم
+بله اقاجون
'فقط حسود زیاده تو جشن بهت اگ تیکه انداختن من از الان میگم ببخشید
+ن عیبی نداره اقاجون
با لبخند از اشپزخونه خارج شد
صبح زود باید بیدار شم و برنج و بار بزارم چایی بردم و رو مبل رو ب رویی احسان نشستم احسان ب ظاهر ک خییییلی خوشحال بود انگار خیالش راحت شده بود
بعد از حرف زدن اقاجون گفت
'اصلا یادم رفت ک سوغاتی هارو بدم
از تو چمدون اول برای محمد ی هودی اورد بعد برای احسان و امیر علی ست چرم اورد اقاجون رو ب نگار گفت
'میدونستم رفیق فرینا اینجاست برای همین برا شما هم ی چیز اوردم
از تو چمدون ی شومیز صورتی سفید اورد
نگار با خوشحالی گرفتو تشکر کرد بعد رو ب من گفت
'اگ من میدونستم قراره با عروسمون مواجه بشم ی چیز بهتری میوردم بعد ی جعبه کوچیک گزاشت رو میز درشو ک باز کردم ی ادکلن با ی ظرف شیک بود بوش بینظیر بود تشکری کردم و باز ب چهره خندون احسان نگاه کردم..
پ.ن
دوستان و همراهای همیشگی احتمالا طبق پیامکی ک برامون اوند فردا پس فردا نت ندارم شرمنده مقصر من نیستم مخابراته
:)
۲۳.۵k
۰۶ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.