فیک تهیونگ پارت 8
فیک تهیونگ پارت 8
ات ویو
از خواب بلند شدم تصمیم دارم در باره ی سوهی تحقیق کنم اگه واقعا بچه ی خودم باشه چی.... رفتم و جاناتان و سوهی رو بیدار کردم اومدن پایین و صبحونه خوردیم سوهی تشکر کرد و رفت منم رفتم تا درباره ی سوهی تحقیق کنم
(بچه ها میدونم دارم خیلی خولاصه مینویسم اما اینجا هاش زیاد جالب نیس و اینکه از جایی به بعد خیلی باحال و حیجانی میشه🙃)
سوهی، رفتم خونه که بابا رو دیدم(منظورش تهیونگه از بابا) سلام
تهیونگ، سلام بلخره اومدی
سوهی، هوم آره
3 روز بعد
ات، چییییی یعنی.. یعنی دختر خودم کنارم بود و من نفهمیدم(با بغض از اینجا کلا با بغهض حرفاش)
رفتم سوار ماشین شدم و به سمت عمارت تهیونگ روندم
رسیدم رفتم داخل که 2 نفر پوش به من نشسته بودن اونا تهیونگ و سوهی بودن گفتم تهیونگ که هردو باهم برقشتن و بهت زده نگام میکردن
تهیونگ، با سوهی نشسته بودیم فیلم میدیدیم که که صدایی آشنا از پشت رم گفت تهیونگ.. نکنه نه نه برگشتم که چیییییییی ااتتتتت تو اینجا چی کار میکنی، الان اومدی هاااا
سوهی، اینجا چخبرهههه یکی بگه دیگهههه
ات، سوهی مامان.. منم مامانت
سوهی، هه چی میگی شوخیه خوبی نبود
ات، شوخی نمیکنم من واقعا مادرتم
سوهی، از کجا معلوم دروغ نمیگی
ات، بیا این برگرو ببین
(برگه داخلش چیزی بود که نشون میداد ات مادر سوهی و تهیونگ پدرش هس)
از زبان آدمین
سوهی وقتی برگرو خوند با بغض به سمت ات رفت و محکم بغلش کرد و گریه میکرد و تهیونگ ام همونجوری بهت زده به اون دوتا نگا میکرد سوهی از بغل ات در اومد و گفت که این همه سال کجا بودی ات همه چی رو توضیح داد
تهیونگ، بعد اینکه همه چیو به سوهی توضیح داد سوهی با داد اومد گفته که
سوهی، چرااا چرا اینکار و مردی عوضی هانننن چی ازت کم میشدددددد اگه میزاشتی پیش مادرم زندگی کنمممممم
تهیونگ، با داد گفت... چون خاستممممم تو مافیا شییییی مادرت هم ی هرزسسسسسس
سوهی، چ. چه. چ چ چ چ چییی داری میگی(با صدای آروم)
ات، چییییی داری میگیییی هانننن اون روز ی عوضی اون عکس هارو چاپ کرده بود داد بهت بزار بهت نشون بدم که من هرزه نیستم
ات ی برگه در آورد که نشون میداد راس میگه
تهیونگ، با گریه و صدای آروم... ا ا ا اات ب ببخشید هق من نمید هق ونستم که هقق اونا فتوشاپه هققق من هنوز دوست دارم هققق ل لطف لطفا من منو ببخش خوا هقققققق که شروع کرد به بلن بلن گریه کردن
ات، من نمی تونستم تو همچین وضعی ببینمش پس رفتم سمتش و گفتم
خوب خوب بچه ها چطور بود این پارت؟ نظراتتون رو توکامنتا بگین میخونم و شرط داریم
کامنت، 10
لایک، 20
ات ویو
از خواب بلند شدم تصمیم دارم در باره ی سوهی تحقیق کنم اگه واقعا بچه ی خودم باشه چی.... رفتم و جاناتان و سوهی رو بیدار کردم اومدن پایین و صبحونه خوردیم سوهی تشکر کرد و رفت منم رفتم تا درباره ی سوهی تحقیق کنم
(بچه ها میدونم دارم خیلی خولاصه مینویسم اما اینجا هاش زیاد جالب نیس و اینکه از جایی به بعد خیلی باحال و حیجانی میشه🙃)
سوهی، رفتم خونه که بابا رو دیدم(منظورش تهیونگه از بابا) سلام
تهیونگ، سلام بلخره اومدی
سوهی، هوم آره
3 روز بعد
ات، چییییی یعنی.. یعنی دختر خودم کنارم بود و من نفهمیدم(با بغض از اینجا کلا با بغهض حرفاش)
رفتم سوار ماشین شدم و به سمت عمارت تهیونگ روندم
رسیدم رفتم داخل که 2 نفر پوش به من نشسته بودن اونا تهیونگ و سوهی بودن گفتم تهیونگ که هردو باهم برقشتن و بهت زده نگام میکردن
تهیونگ، با سوهی نشسته بودیم فیلم میدیدیم که که صدایی آشنا از پشت رم گفت تهیونگ.. نکنه نه نه برگشتم که چیییییییی ااتتتتت تو اینجا چی کار میکنی، الان اومدی هاااا
سوهی، اینجا چخبرهههه یکی بگه دیگهههه
ات، سوهی مامان.. منم مامانت
سوهی، هه چی میگی شوخیه خوبی نبود
ات، شوخی نمیکنم من واقعا مادرتم
سوهی، از کجا معلوم دروغ نمیگی
ات، بیا این برگرو ببین
(برگه داخلش چیزی بود که نشون میداد ات مادر سوهی و تهیونگ پدرش هس)
از زبان آدمین
سوهی وقتی برگرو خوند با بغض به سمت ات رفت و محکم بغلش کرد و گریه میکرد و تهیونگ ام همونجوری بهت زده به اون دوتا نگا میکرد سوهی از بغل ات در اومد و گفت که این همه سال کجا بودی ات همه چی رو توضیح داد
تهیونگ، بعد اینکه همه چیو به سوهی توضیح داد سوهی با داد اومد گفته که
سوهی، چرااا چرا اینکار و مردی عوضی هانننن چی ازت کم میشدددددد اگه میزاشتی پیش مادرم زندگی کنمممممم
تهیونگ، با داد گفت... چون خاستممممم تو مافیا شییییی مادرت هم ی هرزسسسسسس
سوهی، چ. چه. چ چ چ چ چییی داری میگی(با صدای آروم)
ات، چییییی داری میگیییی هانننن اون روز ی عوضی اون عکس هارو چاپ کرده بود داد بهت بزار بهت نشون بدم که من هرزه نیستم
ات ی برگه در آورد که نشون میداد راس میگه
تهیونگ، با گریه و صدای آروم... ا ا ا اات ب ببخشید هق من نمید هق ونستم که هقق اونا فتوشاپه هققق من هنوز دوست دارم هققق ل لطف لطفا من منو ببخش خوا هقققققق که شروع کرد به بلن بلن گریه کردن
ات، من نمی تونستم تو همچین وضعی ببینمش پس رفتم سمتش و گفتم
خوب خوب بچه ها چطور بود این پارت؟ نظراتتون رو توکامنتا بگین میخونم و شرط داریم
کامنت، 10
لایک، 20
۶.۰k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.