love inother style پارت61
#love_inother_style #پارت61
الیزا
تقریبا شیش ماه از دوستی منو جیمین میگذره تو این مدت اینقدر درگیر کنکور آزمون ورودی دانشگاه بودم که نگو وقت نشد خوب باهاش حرف بزنم حتی بااینکه اون دیگه فارغ التحصیل شده اما همیشه باهام تماس میگرفت
بالاخره جواب کنکور اومد باروم نمیشد قبول شدم رشته طراحی گرافیک تو بهترین دانشکده طراحی سئول از خوشحالی جیغ خفه ای کشیدم رفتم پایین
من:ماماننن مامانننن بابااااا قبول شدم
من قبول شدم
رفتم سمت آشپز خونه واه اینا کجایین
من:مامانننن بابااااا ننه بابا
رفتم دم اتاق درو بازکردم دیدم مامان خوابه
من:داددد. ماماننن قبول شدممم
مامان از ترس جیغی کشید دستشو گذاشت رویی قلبش
مامان:جونم مرگ شده فهمیدم چته داد میزنی
تا اومد کوسن رویی تخت شو پرت کنه در رفتم باید به جیمین بگم پریدم تو اتاقم و جلدی پالتو مو برداشتم هرچند بهار بود اما یکم سرد بود بازم هوا پریدم بیرون از خونه به سمت خونه جیمین شون زنگ زدم
عمه:ببین کی اومده عروس خانوم گلم
سرخ شدم چقدر این جیمین پرویه ها
نه به دار نه به باره گذاشته کف دسته عمه رفتم داخل یهو فرو رفتم تو بغل یکی
*خیلی دلم برات تنگ شده بود
من:اولاسلام دوماکلام
جیمین:سلام مرسی از اینکه گفتی دل توام تنگ شده بود برام
ابرویی بالا انداختم وقتشه یکم اذیتش کنم
من:توبه چه حقی اصلا به عمه گفتی من همسر آیندت میشم؟؟
جیمین:حالا که نیستی ولی بعدا میشی
که بابا چه دوسال دیگه چه...
من:میگم خنگی خنگی دیگه من بازیت دادم درواقع علاقه ای بهت ندارم
بابهت برگشت سمتم
جیمین:چی چی داری میگی الیزا..
من:همینه دیگه جیمین من دوست ندارم همین
دستشو گذاشت جلویی صورتش
جیمین:دروغ میگی دیگه..
من:نه درواقع کاملا جدیم
جیمین دستشو گذاشت رویی دستم مچمو آورد بالا بهم نشونش داد
جیمین:اگه شوخیه پس این چیه هان چرا موقعی که مارک میزدم رومچت هیچی نگفتی
من:دددد همین دیگه همین مارک زدنت همه چی رو خراب کرد دیگه همین اگه اینکار رو نمیکردی عمرا اگه ازت ناراحت میشد اما...
جیمین:الیزا متاسفم ببخشید
من:امکانش نیس من دوست ندارم
یک دستش و رو گذاشت جلویی دهنش اشکاش میریخت هل شدم خاک تو سرم کنن با این مردم ازاریام که این آدم نشده پووووف خدایا
من:هیع هیع ببخشید دوست دارم به خدا عاشقتم وایی جیمین باورکن یه شوخی بود ببخشید
بهم نگاه کرد اون نگاه شیطونمو تحویلش دادم باورش شد مثل اینکه
من:مرض داری همچین شوخی میکنی هان نمیدونی قلبم اومد...
که با گذاشتن لبام رویی لباش ساکت شد
من:واسه عذر خواهی کافی بود؟
الیزا
تقریبا شیش ماه از دوستی منو جیمین میگذره تو این مدت اینقدر درگیر کنکور آزمون ورودی دانشگاه بودم که نگو وقت نشد خوب باهاش حرف بزنم حتی بااینکه اون دیگه فارغ التحصیل شده اما همیشه باهام تماس میگرفت
بالاخره جواب کنکور اومد باروم نمیشد قبول شدم رشته طراحی گرافیک تو بهترین دانشکده طراحی سئول از خوشحالی جیغ خفه ای کشیدم رفتم پایین
من:ماماننن مامانننن بابااااا قبول شدم
من قبول شدم
رفتم سمت آشپز خونه واه اینا کجایین
من:مامانننن بابااااا ننه بابا
رفتم دم اتاق درو بازکردم دیدم مامان خوابه
من:داددد. ماماننن قبول شدممم
مامان از ترس جیغی کشید دستشو گذاشت رویی قلبش
مامان:جونم مرگ شده فهمیدم چته داد میزنی
تا اومد کوسن رویی تخت شو پرت کنه در رفتم باید به جیمین بگم پریدم تو اتاقم و جلدی پالتو مو برداشتم هرچند بهار بود اما یکم سرد بود بازم هوا پریدم بیرون از خونه به سمت خونه جیمین شون زنگ زدم
عمه:ببین کی اومده عروس خانوم گلم
سرخ شدم چقدر این جیمین پرویه ها
نه به دار نه به باره گذاشته کف دسته عمه رفتم داخل یهو فرو رفتم تو بغل یکی
*خیلی دلم برات تنگ شده بود
من:اولاسلام دوماکلام
جیمین:سلام مرسی از اینکه گفتی دل توام تنگ شده بود برام
ابرویی بالا انداختم وقتشه یکم اذیتش کنم
من:توبه چه حقی اصلا به عمه گفتی من همسر آیندت میشم؟؟
جیمین:حالا که نیستی ولی بعدا میشی
که بابا چه دوسال دیگه چه...
من:میگم خنگی خنگی دیگه من بازیت دادم درواقع علاقه ای بهت ندارم
بابهت برگشت سمتم
جیمین:چی چی داری میگی الیزا..
من:همینه دیگه جیمین من دوست ندارم همین
دستشو گذاشت جلویی صورتش
جیمین:دروغ میگی دیگه..
من:نه درواقع کاملا جدیم
جیمین دستشو گذاشت رویی دستم مچمو آورد بالا بهم نشونش داد
جیمین:اگه شوخیه پس این چیه هان چرا موقعی که مارک میزدم رومچت هیچی نگفتی
من:دددد همین دیگه همین مارک زدنت همه چی رو خراب کرد دیگه همین اگه اینکار رو نمیکردی عمرا اگه ازت ناراحت میشد اما...
جیمین:الیزا متاسفم ببخشید
من:امکانش نیس من دوست ندارم
یک دستش و رو گذاشت جلویی دهنش اشکاش میریخت هل شدم خاک تو سرم کنن با این مردم ازاریام که این آدم نشده پووووف خدایا
من:هیع هیع ببخشید دوست دارم به خدا عاشقتم وایی جیمین باورکن یه شوخی بود ببخشید
بهم نگاه کرد اون نگاه شیطونمو تحویلش دادم باورش شد مثل اینکه
من:مرض داری همچین شوخی میکنی هان نمیدونی قلبم اومد...
که با گذاشتن لبام رویی لباش ساکت شد
من:واسه عذر خواهی کافی بود؟
۸.۶k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.