part 50
part 50
(خلاصه که ات و جونکوک رفتن تالار و عقد کرد کردن )
جونکوک
اهنگ پخش شد منم بلند شدم و دسته ات رو گرفتم و رفتیم وسط سالون و شروع به رقصیدن کردیم ات خیلی ناراحت بود منم دهنمو نزدیک گوشش کردم و بهش گفتم
یکم بخند همه دارن نگاه میکنن
ات: با کاری که تو کردی مگه میشه من بخندم
جونکوک: تو مجبورم کردی
ات
دیگه هیچ حرفی نزدم مطمئنما اگه یکم دیگه باهاش حرف میزدم اشکام می ریختن
اهنگ تموم شد ماهم رقصو تموم کردیم و همه دست زدن رفتیم نشستیم
همیه مهمونا رفتن ماهم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمته خونه
رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدیم من رفتم اتاق داشتم زیپه لباسمو باز میکردم اما نمی تونستم که جونکوک اومد داخل اتاق
جونکوک: چرا با لباست درگیری
ات: نمیتونم زیپشو باز کنم
جونکوک: من باز میکنم
ات: باشه
جونکوک اومد و زیپه لباسمو باز کرد خواستم برم که دستمو گرفت و هولم داد رویه تخت و روم خیم زد و لباشو گذاشت رویه لبام و خیلی عمیق می بوسید بعد از چند مین لباشو از لبام جدا کرد و دستاشو گذاشت رویه شونه هام لباسامو از شونه هام کشید پایین
دهنشو گذاشت رویه گردنم کیس مارک میزاشت و 《 اسمات😈🔞😈🔞😈🔞😈🔞😈🔞😈》
ات صبح با دلدرد شدیدی بیدار شدم دیدم جونکوک نیست از حموم صدای آب می اومد پس یعنی رفته بود حموم رویه تخت نشستم خیلی دلدرد داشتم
جونکوک از حموم اومد بیرون رفت و از تویه کمد قرص برداشت و اومد پیشم لیوان آب رو دادم دستم
جونکوک: اینو بخور خوب میشی
ات
قرص رو از دستش گرفتم و خوردم
یکم گذشت که از تخت بلند شدم و رفتم حموم
بعد از چند مین یه حوله دوره خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون جونکوک جلوی آینه داشت موهاشو شونه میزد منم رفتم پیشش و بهش گفتم
من که لباسی ندارم اینجا حالا چی بپوشم
جومکوک : خانمم برو تویه کمد ببین
ات: بهم نگو خانمم
جونکوک: مگه نیستی خانمم
ات: من نخواستم باهات ازدواج کنم
جونکوک: حالا که ازدواج کردی پس خانممی
ات: اوففف
رفتم دره کمد رو باز کردم کمد پر از لباس های خوشگل بود با کفش های خوشگل رو به جونکوک کردم و گفتم
اینا رو کی آوردی
جونکوک: من همیشه به فکره خانمم هستم
ات: اگه به فکرم بودی با جونه داداشم تهدیدم نمی کردی
جونکوک: جوره دیگه ای قبول نمی کردی
ات
هیچ حرفی نزدم یه لباس خیلی خوشگل با کفش های خوشگل برداشتم و پوشیدم یه آرایش لایت کردم دیگه آماده بودم
جونکوک: خانمم آماده شد
ات: اره اماده شدم
از اتاق رفتم بیرون جونکوک همیه دنبالم اومد
جونکوک: دسته تو بده
ات: نمیخواد دستمو بگیری
جونکوک:باشه
رفتیم سره میز صبحانه همه نشسته بودن منو تو هم نشستیم داشتیم
داشتیم صبحانه میخوردیم که مادر شروع به حرفام زدن کرد
اسلاید، 2، لباس ات
اسلاید، 3، کفشای ات
ادامه دارد
(خلاصه که ات و جونکوک رفتن تالار و عقد کرد کردن )
جونکوک
اهنگ پخش شد منم بلند شدم و دسته ات رو گرفتم و رفتیم وسط سالون و شروع به رقصیدن کردیم ات خیلی ناراحت بود منم دهنمو نزدیک گوشش کردم و بهش گفتم
یکم بخند همه دارن نگاه میکنن
ات: با کاری که تو کردی مگه میشه من بخندم
جونکوک: تو مجبورم کردی
ات
دیگه هیچ حرفی نزدم مطمئنما اگه یکم دیگه باهاش حرف میزدم اشکام می ریختن
اهنگ تموم شد ماهم رقصو تموم کردیم و همه دست زدن رفتیم نشستیم
همیه مهمونا رفتن ماهم سوار ماشین شدیم راه افتادیم سمته خونه
رسیدیم خونه از ماشین پیاده شدیم من رفتم اتاق داشتم زیپه لباسمو باز میکردم اما نمی تونستم که جونکوک اومد داخل اتاق
جونکوک: چرا با لباست درگیری
ات: نمیتونم زیپشو باز کنم
جونکوک: من باز میکنم
ات: باشه
جونکوک اومد و زیپه لباسمو باز کرد خواستم برم که دستمو گرفت و هولم داد رویه تخت و روم خیم زد و لباشو گذاشت رویه لبام و خیلی عمیق می بوسید بعد از چند مین لباشو از لبام جدا کرد و دستاشو گذاشت رویه شونه هام لباسامو از شونه هام کشید پایین
دهنشو گذاشت رویه گردنم کیس مارک میزاشت و 《 اسمات😈🔞😈🔞😈🔞😈🔞😈🔞😈》
ات صبح با دلدرد شدیدی بیدار شدم دیدم جونکوک نیست از حموم صدای آب می اومد پس یعنی رفته بود حموم رویه تخت نشستم خیلی دلدرد داشتم
جونکوک از حموم اومد بیرون رفت و از تویه کمد قرص برداشت و اومد پیشم لیوان آب رو دادم دستم
جونکوک: اینو بخور خوب میشی
ات
قرص رو از دستش گرفتم و خوردم
یکم گذشت که از تخت بلند شدم و رفتم حموم
بعد از چند مین یه حوله دوره خودم پیچیدم و از حموم اومدم بیرون جونکوک جلوی آینه داشت موهاشو شونه میزد منم رفتم پیشش و بهش گفتم
من که لباسی ندارم اینجا حالا چی بپوشم
جومکوک : خانمم برو تویه کمد ببین
ات: بهم نگو خانمم
جونکوک: مگه نیستی خانمم
ات: من نخواستم باهات ازدواج کنم
جونکوک: حالا که ازدواج کردی پس خانممی
ات: اوففف
رفتم دره کمد رو باز کردم کمد پر از لباس های خوشگل بود با کفش های خوشگل رو به جونکوک کردم و گفتم
اینا رو کی آوردی
جونکوک: من همیشه به فکره خانمم هستم
ات: اگه به فکرم بودی با جونه داداشم تهدیدم نمی کردی
جونکوک: جوره دیگه ای قبول نمی کردی
ات
هیچ حرفی نزدم یه لباس خیلی خوشگل با کفش های خوشگل برداشتم و پوشیدم یه آرایش لایت کردم دیگه آماده بودم
جونکوک: خانمم آماده شد
ات: اره اماده شدم
از اتاق رفتم بیرون جونکوک همیه دنبالم اومد
جونکوک: دسته تو بده
ات: نمیخواد دستمو بگیری
جونکوک:باشه
رفتیم سره میز صبحانه همه نشسته بودن منو تو هم نشستیم داشتیم
داشتیم صبحانه میخوردیم که مادر شروع به حرفام زدن کرد
اسلاید، 2، لباس ات
اسلاید، 3، کفشای ات
ادامه دارد
۴.۶k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.