part 52
part 52
ات
زود از سالون رفتم بیرون دیدم جیمین تویه حیاته وقتی متو دید زود اومد طرفم و منو گرفت تویه بغلش
جیمین: خیلی نگرانت شدم فکردم اون عوضیا بلای سرت آوردن
ات
بغضم گرفته بود میخواستم خیلی سفت بغلش کنم اما با یاد آوری اینکه اونم یه مافیاست ازش دور شدم و بهش گفتم
تو یه مافیایی (با بغض )
جیمین: از کجا فهمیدی
ات : پس حیقیت داره تو میدونی که مادر و پدرمون رو مافیا ها کشته تو چطور رفتی مافیا شدی
جیمین: من من من بخاطر اینکه غاتل مادر و پدرو پیاده کنم مافیا شدم
ات
با چشمای پر از اشکم به چشماش نگاه کردم و گفتم
تو نباید مافیا میشدی
جیمین: حالا که انقدر از مافیا ها بدت میاد چرا رفتی با جونکوک عوضی ازدواج کردی اون یکی از بزرگترین مافیاست
مینسو: پارک جیمین تویه نمی تونی به داداشم بگی عوضی
جیمین: مینسو تو حرف نزن (با داد)
ات: کافیه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
جونکوک
داشتم اماده میشدم تا برم جلسه سهامدارا که یهو جه چانگ با عجله وارده اتافم شد
جه چانگ: جونکوک نگهبان زنگ زد و گفت پارک جیمین اومده عمارت غوغا به پا کرده
جونکوک: اح الان باید می اومد بریم عمارت
جه چانگ : اما جلسه چی میشه
جونکوک : باید بریم عمارت (با عصبانیت)
از اتاق رفتم بیرون سوار ماشین جع چانگ هم اومد سوار شد و حرکت کردم سمته عمارت
جیمین: بگو چرا باهاش ازدواج کردی محبورت کرد
ات
نمیدونستم چی بهش بگم اگه بهش می گفتم که منو تهدید کرده مطمئنم نمی ذاشت ایتجا بمونم و منو با خودش میبرد عمرن جونکوک نمیزاره باهاش برم مطمئنم بلای سره جیمین میاره بهش نمیگم
جیمین: چرا چیزی نمیگی (با داد )
یونا
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل عمارت زود رفتم پیشه رئیس و ات به رئیس گفتم
آروم باشید داد نزنید
جیمین: باید بگه که چرا باهاش ازدواج کرده
ات: من عاشقه جونکوکم مگه نمیدونی بخاطر همین باهاش ازدواج کردم
جیمین: نه اما اون مافیاست توهم از مافیا خوشت نمیاد تو چطوری تونستی با یه مافیاست ازدواج کنی
ات: مگه تو مافیا نیستی الان که داداشه خودم مافیاست پس اشکالی نداره با کسی که ازدواج کردم هم یه مافیا باشه (با بغض)
جیمین: اوففف دارم دیونه میشم
یونا: رئیس آروم باشید
جیمین: یعنی تو الان اینجا خوشبختی
ات: اره خوشبختم
مینسو
ایشش این دختریه چندش کیه که به جیمین چسپیده نکنه دوست دخترشه نه نه نیست بجز من هیچکسه دیگه ای حق نداره دوست دختر پارک جیمین باشه ( تو ذهنش )
م/ج: پارک جیمین تویی
جیمین: اره منم
م/ج: خواهرتو الان عروس جئون هاست پس نمی تونی ببریش
جیمین: من نمیزارم خواهرم اینجا بمونه
ات
هیچی نمی گفتم اشک می ریختم نمیتونستم جلوی گریم رو بگیرم
جیمین: بیا بریم
دسته ات رو گرفتم
جونکوک: میخوای همسرمو بدون اجازه من کجا ببری
ات
با صدای جونکوک دستمو از دست جیمین کشیدم بیرون
جیمین: من نمیخوام خواهرم اینجا باشه
جونکوک: از خواهرت بپرس که میخوام با تو بره یا نه
جیمین : ات بیا بریم دیگه
ادامه دارد^^^^^^
ات
زود از سالون رفتم بیرون دیدم جیمین تویه حیاته وقتی متو دید زود اومد طرفم و منو گرفت تویه بغلش
جیمین: خیلی نگرانت شدم فکردم اون عوضیا بلای سرت آوردن
ات
بغضم گرفته بود میخواستم خیلی سفت بغلش کنم اما با یاد آوری اینکه اونم یه مافیاست ازش دور شدم و بهش گفتم
تو یه مافیایی (با بغض )
جیمین: از کجا فهمیدی
ات : پس حیقیت داره تو میدونی که مادر و پدرمون رو مافیا ها کشته تو چطور رفتی مافیا شدی
جیمین: من من من بخاطر اینکه غاتل مادر و پدرو پیاده کنم مافیا شدم
ات
با چشمای پر از اشکم به چشماش نگاه کردم و گفتم
تو نباید مافیا میشدی
جیمین: حالا که انقدر از مافیا ها بدت میاد چرا رفتی با جونکوک عوضی ازدواج کردی اون یکی از بزرگترین مافیاست
مینسو: پارک جیمین تویه نمی تونی به داداشم بگی عوضی
جیمین: مینسو تو حرف نزن (با داد)
ات: کافیه دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
جونکوک
داشتم اماده میشدم تا برم جلسه سهامدارا که یهو جه چانگ با عجله وارده اتافم شد
جه چانگ: جونکوک نگهبان زنگ زد و گفت پارک جیمین اومده عمارت غوغا به پا کرده
جونکوک: اح الان باید می اومد بریم عمارت
جه چانگ : اما جلسه چی میشه
جونکوک : باید بریم عمارت (با عصبانیت)
از اتاق رفتم بیرون سوار ماشین جع چانگ هم اومد سوار شد و حرکت کردم سمته عمارت
جیمین: بگو چرا باهاش ازدواج کردی محبورت کرد
ات
نمیدونستم چی بهش بگم اگه بهش می گفتم که منو تهدید کرده مطمئنم نمی ذاشت ایتجا بمونم و منو با خودش میبرد عمرن جونکوک نمیزاره باهاش برم مطمئنم بلای سره جیمین میاره بهش نمیگم
جیمین: چرا چیزی نمیگی (با داد )
یونا
از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل عمارت زود رفتم پیشه رئیس و ات به رئیس گفتم
آروم باشید داد نزنید
جیمین: باید بگه که چرا باهاش ازدواج کرده
ات: من عاشقه جونکوکم مگه نمیدونی بخاطر همین باهاش ازدواج کردم
جیمین: نه اما اون مافیاست توهم از مافیا خوشت نمیاد تو چطوری تونستی با یه مافیاست ازدواج کنی
ات: مگه تو مافیا نیستی الان که داداشه خودم مافیاست پس اشکالی نداره با کسی که ازدواج کردم هم یه مافیا باشه (با بغض)
جیمین: اوففف دارم دیونه میشم
یونا: رئیس آروم باشید
جیمین: یعنی تو الان اینجا خوشبختی
ات: اره خوشبختم
مینسو
ایشش این دختریه چندش کیه که به جیمین چسپیده نکنه دوست دخترشه نه نه نیست بجز من هیچکسه دیگه ای حق نداره دوست دختر پارک جیمین باشه ( تو ذهنش )
م/ج: پارک جیمین تویی
جیمین: اره منم
م/ج: خواهرتو الان عروس جئون هاست پس نمی تونی ببریش
جیمین: من نمیزارم خواهرم اینجا بمونه
ات
هیچی نمی گفتم اشک می ریختم نمیتونستم جلوی گریم رو بگیرم
جیمین: بیا بریم
دسته ات رو گرفتم
جونکوک: میخوای همسرمو بدون اجازه من کجا ببری
ات
با صدای جونکوک دستمو از دست جیمین کشیدم بیرون
جیمین: من نمیخوام خواهرم اینجا باشه
جونکوک: از خواهرت بپرس که میخوام با تو بره یا نه
جیمین : ات بیا بریم دیگه
ادامه دارد^^^^^^
۵.۲k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.