part 51
part 51
م/ج: دخترم ات از این به بعد عروس خانوادیه جئون هستی پس هواست باشه با هرکی هرکی نرو بیرون و هواست به کارات باشه و دیگه به منم بگو مادر
ات: باشه مادر
جونکوک : مادر همسر من حقه اینو داره که بره بیرون و هواسشم به کاراش هست
مینسو: داداش ما میدونم که زن داداش هواسش به کاراش هستی فقط خواستیم بهش بگیم
جونکوک: باشه داداشی
پ/ج: جونکوک اون جلسه سهامدار امروزه
جونکوک: اره پدر امروزه
پ/ج: جونکوک برو دیگه شرکت نباید دیر کنی همین امروز باید اون جلسه انجام بشه
جونکوک
بدون هیچ حرفی از سره میز بلند شدم و رفتم بیرون
م/ج: ات برو شوهرتو بدرقه کن
ات: باشه مادر
بلند شدم و رفتم بیرون جونکوک وقتی منو دید اومد سمتم و خواست رو گونم رو ببوسه اما من ازش دور شدم
جونکوک
از این کارش خیلی عصبانی شدم و نزدیکش جوری که نیم سانت بین مون فاصله بود و با عصبانیت تو صورتش غریدم
دیگه نبینم همیچن کاری بکنی مگه من باهات چیکار کارم که انقدر ازم دوری میکنی
(با عصبانیت )
بعد از این حرفم ازش دورشدم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته شرکت
ات
از اون نگاه ترسناکش ترسیدم تاحالا هیچوقت اینجوری نگام نکرده بود کاره منم اشتباه بود نباید اونجوری باهاش رفتار میکردم اوففف
رفتم سالون پدر رفته بود مادر و مینسو هم نشسته بودم داشتن حرف میزدن منم رفتارم همونجا رویه مبل نشستم
جیمین
خیلی دنباله ات گشتم ولی پیداش نکردم داشتم دیونه میشدم رفتم شرکت تویه اتاقم بودم که یونا اومد اتاقم
یونا: رئیس باید این پرورنده ها رو امضا کنید
جیمین: باشه بیارش
یونا : باشه
پرونده هارو دادم دستش
رئیس شما میدونید که جئون جونکوک ازدواج کرده
جیمین: چی ازدواج کرده
یونا : بله شما نمیدونستید
جیمین: نه نمیدونستم اون عوضی چطور تونست اتقدر زود خواهرم رو فراموش کنه حالا با کی ازدواج کرده
یونا: با پارک ات ازوداج کرده همه جا خبرش پخش شده چطور شما نمی دونید
جیمین : پارک ات امکان نداره اون چطور تونست با خواهر من ازدواج کنه (با داد)
یونا: چی پارک ات خواهر شماست
جیمین: اره من کاره اون جئون جونکوک رو دارم (با عصبانیت )
با عصبانیت از اتاق رفتم بیرون خواستم سوار ماشین بشم اما یونا مانع شد
یونا: رئیس نباید این همه عصبانیت برید شاید اتفاقی براتون بیافته
جیمین: یونا برو کنار( با عصبانیت )
یونا : نه پس منم میام
سوار ماشین شدم
جیمین
با عجله سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته عمارت جونکوک
ات
همینجوری نشسته بودم مینسو و مادر داشتن حرف میزدن منم همینجوری نشسته بودم با صدای جیمین که به گوشم میخورد بلند شدم
م/ج: این صدای کیه
مینسو: صدای جیمینه
ادامه دارد^^^^^
م/ج: دخترم ات از این به بعد عروس خانوادیه جئون هستی پس هواست باشه با هرکی هرکی نرو بیرون و هواست به کارات باشه و دیگه به منم بگو مادر
ات: باشه مادر
جونکوک : مادر همسر من حقه اینو داره که بره بیرون و هواسشم به کاراش هست
مینسو: داداش ما میدونم که زن داداش هواسش به کاراش هستی فقط خواستیم بهش بگیم
جونکوک: باشه داداشی
پ/ج: جونکوک اون جلسه سهامدار امروزه
جونکوک: اره پدر امروزه
پ/ج: جونکوک برو دیگه شرکت نباید دیر کنی همین امروز باید اون جلسه انجام بشه
جونکوک
بدون هیچ حرفی از سره میز بلند شدم و رفتم بیرون
م/ج: ات برو شوهرتو بدرقه کن
ات: باشه مادر
بلند شدم و رفتم بیرون جونکوک وقتی منو دید اومد سمتم و خواست رو گونم رو ببوسه اما من ازش دور شدم
جونکوک
از این کارش خیلی عصبانی شدم و نزدیکش جوری که نیم سانت بین مون فاصله بود و با عصبانیت تو صورتش غریدم
دیگه نبینم همیچن کاری بکنی مگه من باهات چیکار کارم که انقدر ازم دوری میکنی
(با عصبانیت )
بعد از این حرفم ازش دورشدم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته شرکت
ات
از اون نگاه ترسناکش ترسیدم تاحالا هیچوقت اینجوری نگام نکرده بود کاره منم اشتباه بود نباید اونجوری باهاش رفتار میکردم اوففف
رفتم سالون پدر رفته بود مادر و مینسو هم نشسته بودم داشتن حرف میزدن منم رفتارم همونجا رویه مبل نشستم
جیمین
خیلی دنباله ات گشتم ولی پیداش نکردم داشتم دیونه میشدم رفتم شرکت تویه اتاقم بودم که یونا اومد اتاقم
یونا: رئیس باید این پرورنده ها رو امضا کنید
جیمین: باشه بیارش
یونا : باشه
پرونده هارو دادم دستش
رئیس شما میدونید که جئون جونکوک ازدواج کرده
جیمین: چی ازدواج کرده
یونا : بله شما نمیدونستید
جیمین: نه نمیدونستم اون عوضی چطور تونست اتقدر زود خواهرم رو فراموش کنه حالا با کی ازدواج کرده
یونا: با پارک ات ازوداج کرده همه جا خبرش پخش شده چطور شما نمی دونید
جیمین : پارک ات امکان نداره اون چطور تونست با خواهر من ازدواج کنه (با داد)
یونا: چی پارک ات خواهر شماست
جیمین: اره من کاره اون جئون جونکوک رو دارم (با عصبانیت )
با عصبانیت از اتاق رفتم بیرون خواستم سوار ماشین بشم اما یونا مانع شد
یونا: رئیس نباید این همه عصبانیت برید شاید اتفاقی براتون بیافته
جیمین: یونا برو کنار( با عصبانیت )
یونا : نه پس منم میام
سوار ماشین شدم
جیمین
با عجله سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمته عمارت جونکوک
ات
همینجوری نشسته بودم مینسو و مادر داشتن حرف میزدن منم همینجوری نشسته بودم با صدای جیمین که به گوشم میخورد بلند شدم
م/ج: این صدای کیه
مینسو: صدای جیمینه
ادامه دارد^^^^^
۵.۴k
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.