part 49
part 49
ات: یعنی چی داداشمو میکشی( با بغض )
جونکوک: تو راه دیگی ای واسم نذاشتی
ات: داداشمو میکشی
واقعا همچین آدمی هستی من چطور عاشق همچین آدمی شدم (با بغضی که تویه گلوش بود تمام حرفاشو میزد)
جونکوک: میکاپرا الان میان توهم آماده میشی اگه قبولش نکنی داداشتو دیگه نمیبینی بعد از این حرفم از اتاق رفتم بیرون
ات
همونجا رویه زمین نشستم و دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم بغضم شکست و اشکام سرازیر شدن
آخه چرا سرنوشت من اینجوریه چرا دلم نمیشه با کسی که عاشقشم ازدواج کنم (با گریه)
جونکوک
رفتم سالون پیشه جه چانگ به جه چانگ گفتم
بیا بریم
جه چانگ: باشه باشه اومدم
جونکوک : رفتم سوار ماشین شدم جه چانگ هم اومده سوار شد
جه چانگ : زن داداش قبول کرد
جونکوک: میشه گفت قبول کرد
جه جانگ : اگه خبردار بشه که مامانو باباشو عموی تو جئون سانگچو کشته اون وقت دیگه ازت جدا میشه
جونکوک: الانشم بخاطراینکه یه مافیام نمی خواست باهام ازدواج کنه با جون جیمین داداشش تهدیدش کردم
جه چانگ: اوففف اوضاع خراب تر ازاین نمیشه
خوب حالا اینا رو کاش کن بریم برات کت و شلوار بخریم ناسلامتی امروز ازدواج میکنی
جونکوک : حالا بزرگش نکن
جه چانگ: داره دیر میشه حرکت کن زود باش
جونکوک: باشه داداشم نزن
ماشینو روشن کردم و حرکت کردم
ات
یکم گذشت از رویه اشکامو پاک کردم از زمین رویه زمین بلند شدم و رفتم حموم دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم تویه اتاق میکاپر ها اومده بودن و
میکاپر: خانم بیاید بشینید تا شروع کنیم
ات: باشه
رفتم رویه صندلی جلوی آینه نشستم میکاپر ها شروع به آرایش کردنم کردن
/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/
میکاپر: خانم ارایشتون تموم شد می تونید لباس عروس تون رو بپوشید
ات: باشه
بلند شدم رفتم تویخ اتاق دیگه وقتی وارده اتاق شدم با لباس عروسی که دیدم شکه شدم خیلی قشنگ بود واقعا خوشگل بود اما با اینکه دارم با کسی که عاشقشم ازدواج میکنم خوشحال نیستم اگه به جونکوک داداشم تهدیدم نمیکرد هیچوقت باهاش ازدواج نمیکردم رفتم لباسو رو بر داشتم و با کمک چند تا میکاپر لباس رو پوشیدم و کفش هارو پام کردم
آماده شدم میکاپرا از اتاق رفتن بیرون منم رویه تخت نشستم بغضم گرفت که کسی که عاشقشم منو با جون داداشم تهدید کرد تویا افکارم بودم که با باز شدن در از افکارم اومدم بیرون جونکوک بود خیلی خوشتیپ شده بود با اون کت و شلوار
جونکوک
وقتی ات رو دیدم انگار زمان واسم وایستاد از شدت خوشگلیش زبونم بند اومد با اون لباس عروس خیلی خوشگل شده بود رفتم جلو و دستشو گرفتم و بعشل گفتم بریم
ات: باشه بریم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباس جونکوک
ادامه دارد ^^^^^^^
ات: یعنی چی داداشمو میکشی( با بغض )
جونکوک: تو راه دیگی ای واسم نذاشتی
ات: داداشمو میکشی
واقعا همچین آدمی هستی من چطور عاشق همچین آدمی شدم (با بغضی که تویه گلوش بود تمام حرفاشو میزد)
جونکوک: میکاپرا الان میان توهم آماده میشی اگه قبولش نکنی داداشتو دیگه نمیبینی بعد از این حرفم از اتاق رفتم بیرون
ات
همونجا رویه زمین نشستم و دیگه نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم بغضم شکست و اشکام سرازیر شدن
آخه چرا سرنوشت من اینجوریه چرا دلم نمیشه با کسی که عاشقشم ازدواج کنم (با گریه)
جونکوک
رفتم سالون پیشه جه چانگ به جه چانگ گفتم
بیا بریم
جه چانگ: باشه باشه اومدم
جونکوک : رفتم سوار ماشین شدم جه چانگ هم اومده سوار شد
جه چانگ : زن داداش قبول کرد
جونکوک: میشه گفت قبول کرد
جه جانگ : اگه خبردار بشه که مامانو باباشو عموی تو جئون سانگچو کشته اون وقت دیگه ازت جدا میشه
جونکوک: الانشم بخاطراینکه یه مافیام نمی خواست باهام ازدواج کنه با جون جیمین داداشش تهدیدش کردم
جه چانگ: اوففف اوضاع خراب تر ازاین نمیشه
خوب حالا اینا رو کاش کن بریم برات کت و شلوار بخریم ناسلامتی امروز ازدواج میکنی
جونکوک : حالا بزرگش نکن
جه چانگ: داره دیر میشه حرکت کن زود باش
جونکوک: باشه داداشم نزن
ماشینو روشن کردم و حرکت کردم
ات
یکم گذشت از رویه اشکامو پاک کردم از زمین رویه زمین بلند شدم و رفتم حموم دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم تویه اتاق میکاپر ها اومده بودن و
میکاپر: خانم بیاید بشینید تا شروع کنیم
ات: باشه
رفتم رویه صندلی جلوی آینه نشستم میکاپر ها شروع به آرایش کردنم کردن
/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/
میکاپر: خانم ارایشتون تموم شد می تونید لباس عروس تون رو بپوشید
ات: باشه
بلند شدم رفتم تویخ اتاق دیگه وقتی وارده اتاق شدم با لباس عروسی که دیدم شکه شدم خیلی قشنگ بود واقعا خوشگل بود اما با اینکه دارم با کسی که عاشقشم ازدواج میکنم خوشحال نیستم اگه به جونکوک داداشم تهدیدم نمیکرد هیچوقت باهاش ازدواج نمیکردم رفتم لباسو رو بر داشتم و با کمک چند تا میکاپر لباس رو پوشیدم و کفش هارو پام کردم
آماده شدم میکاپرا از اتاق رفتن بیرون منم رویه تخت نشستم بغضم گرفت که کسی که عاشقشم منو با جون داداشم تهدید کرد تویا افکارم بودم که با باز شدن در از افکارم اومدم بیرون جونکوک بود خیلی خوشتیپ شده بود با اون کت و شلوار
جونکوک
وقتی ات رو دیدم انگار زمان واسم وایستاد از شدت خوشگلیش زبونم بند اومد با اون لباس عروس خیلی خوشگل شده بود رفتم جلو و دستشو گرفتم و بعشل گفتم بریم
ات: باشه بریم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 کفشای ات
اسلاید 4 لباس جونکوک
ادامه دارد ^^^^^^^
۴.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.