تو مال منی
پارت ۴۹
که یهو صدایی از پشت سر ا.ت اومد
ویو کوک
من نباید اون حرف رو به ا.ت میزدم واقعا حرف بدی زدم نمیدونم چرا ولی من شخصیتم همینه من مافیام توقع نداشته باشم از خودم که مثل پری ها رفتار کنم ولی در کل باید برم باهاش حرف بزنم و از دلش در بیارم
از زبان راوی
کوک رفت بیرون و دنبال ا.ت گشت ولی سر هیچ میزی نبود با فکر اینکه رفته باشه پیش بابا بزرگ رفت سمت میز ولی با فکر اینکه الان پیش اون وو هست اخمی بین ابرو هاش پدید اومد خودش هم نمیدونست چرا ولی حس خوبی به اون وو نداشت
کوک نزدیک میز بود که تمام حرف هایی که بین اونا رد و بدل میشد رو میشنید واقعا داشت عصبانی میشد چون معتقد بود که ا.ت مال خودش و متعلق به خودش هست رفت نزدیکشون و گفت
کوک : فعلا که میبینید یه نفر دیگه دزدیدتش و مال خودش کردتش ( دستش رو انداخت دور کمر ا.ت و به خودش نزدیک کرد )
آقای پارک : او جونگ کوک اومدی
کوک : بله اومدم ولی فکر کنم قبل از اومدنم داشتید نامزدم رو برا پسرتون خواستگاری میکردین ( کمی عصبانی )
اون وو : چقدر حساسی ( به مبل تکیه داد ) بیا باهم یه دست بازی کنیم تا توهم از این عصبانی بودن در بیای ( پوزخند )
آقای پارک : اره شما ها بازی کنید من با جئون هم یکم حرف میزنیم
از زبان راوی
بابابزرگ و آقای پارک رفتن سر یه میز دیگه نشستن و فقط اون وو و کوک و ا.ت موندن که اون وو بلند شد و رفت سمت کوک و در گوشش گفت
اون وو : خیلی دوست دارم سر ا.ت ببندم ( پوزخند صدا دار )
اون وو این رو گفت و رفت کوک رو هم عصبانی تر کرده بود
تا اون وو رفت ا.ت از کوک فاصله گرفت و گفت
ا.ت : چه غلطی میکنی
ا.ت : مگه نگفتم با زندگی من کاری نداشته باش ( عصبانی )
کوک : چرا اون وو رو تو کلید کرده ( از بین دندون هاش این رو گفت )
ا.ت : به تو ربطی نداره
ویو کوک
وقتی اون وو این حرف زد خیلی خیلی عصبانی شدم حق نداشت درمورد ا.ت این جوری بگه
از زبان راوی
وقتی حرف ا.ت تموم شد کوک دست ا.ت رو گرفت و دنبال خودش کشید
ا.ت : چی کار میکنی ولم کن
کوک ا.ت رو برد داخل یه اتاق و چسبوندش به دیوار
ا.ت : آخ ( از درد به دیوار کبوندنش توسط کوک )
ا.ت : من رو ول کن از دستت......
از زبان ا.ت
با برخورد لbای کوک روی لbای ا.ت باعث شد حرف ا.ت نصفه بمونه ا.ت با شک به چشم های بسته کوک نگاه میکرد
که یهو......
که یهو صدایی از پشت سر ا.ت اومد
ویو کوک
من نباید اون حرف رو به ا.ت میزدم واقعا حرف بدی زدم نمیدونم چرا ولی من شخصیتم همینه من مافیام توقع نداشته باشم از خودم که مثل پری ها رفتار کنم ولی در کل باید برم باهاش حرف بزنم و از دلش در بیارم
از زبان راوی
کوک رفت بیرون و دنبال ا.ت گشت ولی سر هیچ میزی نبود با فکر اینکه رفته باشه پیش بابا بزرگ رفت سمت میز ولی با فکر اینکه الان پیش اون وو هست اخمی بین ابرو هاش پدید اومد خودش هم نمیدونست چرا ولی حس خوبی به اون وو نداشت
کوک نزدیک میز بود که تمام حرف هایی که بین اونا رد و بدل میشد رو میشنید واقعا داشت عصبانی میشد چون معتقد بود که ا.ت مال خودش و متعلق به خودش هست رفت نزدیکشون و گفت
کوک : فعلا که میبینید یه نفر دیگه دزدیدتش و مال خودش کردتش ( دستش رو انداخت دور کمر ا.ت و به خودش نزدیک کرد )
آقای پارک : او جونگ کوک اومدی
کوک : بله اومدم ولی فکر کنم قبل از اومدنم داشتید نامزدم رو برا پسرتون خواستگاری میکردین ( کمی عصبانی )
اون وو : چقدر حساسی ( به مبل تکیه داد ) بیا باهم یه دست بازی کنیم تا توهم از این عصبانی بودن در بیای ( پوزخند )
آقای پارک : اره شما ها بازی کنید من با جئون هم یکم حرف میزنیم
از زبان راوی
بابابزرگ و آقای پارک رفتن سر یه میز دیگه نشستن و فقط اون وو و کوک و ا.ت موندن که اون وو بلند شد و رفت سمت کوک و در گوشش گفت
اون وو : خیلی دوست دارم سر ا.ت ببندم ( پوزخند صدا دار )
اون وو این رو گفت و رفت کوک رو هم عصبانی تر کرده بود
تا اون وو رفت ا.ت از کوک فاصله گرفت و گفت
ا.ت : چه غلطی میکنی
ا.ت : مگه نگفتم با زندگی من کاری نداشته باش ( عصبانی )
کوک : چرا اون وو رو تو کلید کرده ( از بین دندون هاش این رو گفت )
ا.ت : به تو ربطی نداره
ویو کوک
وقتی اون وو این حرف زد خیلی خیلی عصبانی شدم حق نداشت درمورد ا.ت این جوری بگه
از زبان راوی
وقتی حرف ا.ت تموم شد کوک دست ا.ت رو گرفت و دنبال خودش کشید
ا.ت : چی کار میکنی ولم کن
کوک ا.ت رو برد داخل یه اتاق و چسبوندش به دیوار
ا.ت : آخ ( از درد به دیوار کبوندنش توسط کوک )
ا.ت : من رو ول کن از دستت......
از زبان ا.ت
با برخورد لbای کوک روی لbای ا.ت باعث شد حرف ا.ت نصفه بمونه ا.ت با شک به چشم های بسته کوک نگاه میکرد
که یهو......
- ۱۸.۷k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط