"انتقام شجاعانه "
"انتقام شجاعانه "
اپیزود ۱۹
وقتی پدر و مادرم و خواهرم رو دیدم شوکه شدم " چرا خبر ندادین ؟"
مامانم بلند شد " بهت که زنگ زدم ولی جواب ندادی کجا بودی ؟ "
یوکی " با دوستم رفته بودم بیرون "
یوشی اومد سمتم بهش لبخند زدم و بغلش کردم یوشی خواهر کوچیکترمه یه برادر بزرگترم دارم تاکی مامان و بابام رو بغل کردم " تاکی کجاست ؟ "
مامان " رفت مغازه انگار رفته مغازه بسازه " زنگ در خورد " من درو باز میکنم " درو باز کردم تاکی بود بغلش کردم اون مثل همیشه موهامو ناز کرد " قدت بلند تر شده ولی موهات بلند تر نشده " از بغلش اومدم بیرون باز رفتم کوتاهشون کردم " یه نگاهی بهم کرد " لعنت به تو که این موهای بدبختو دو دقه راحت نمیزاری
خوردن شام با خانوادم بعد از مدتا حس خوبی داشت شب رفتم بخوابم ولی خوابم نمیومد یوکی وقتی خوابش نمیومد چیکار میکرد؟ از تختم اومدم بیرون در اتاق تاکی رو باز کردم رفتم کنارش خوابیدم " یوکی نمیخوای بزرگ شی " خودمو تو بغلش جا دادم " نه " باز شروع کرد ناز کردن موهام " هیچوقت بزرگ نشو یوکی کوچولو " میدونین من از بچگی میترسیدم تو تاریکی تنها بخوابم و چون اتاق تاکی نزدیکتر بود میرفتم رو تخت اون پیشش میخوابیدم و اون اونقدر موهامو ناز میکرد و آروم میزد تو کمرم که خوابم میبرد و اونقدری بهش عادت کردم که وقتی رفت سربازی مجبور شدم عادت خوابیدن پیشش رو ترک کنم زنگ آلارم گوشی تاکی خورد من بیدار شدم ولی چشمم رو باز نکردم تاکی آروم از تخت اومد بیرون که من بیدار نشم بعد که تاکی رفت بیرون منم بلند شدم اومدم بیرون " صبح بخیر " و نشستم صبونه ام رو خوردم و با تاکی رفتم سیدی فروشی تاکی رفت اونور رو نگا کنه منم میخواستم ببینم بالای کتابخونه چی داره رفتم رو چهارپایه که برسم به اونجا یه سیدی پیدا کردم میخواستم بیارمش بیرون ولی نمیومد بیرون مجبور شدم عقب جلو بیام که دربیاد که پام لیز خورد و داشتم از چهارپایه میوفتادم که یکی منو گرفت
اپیزود ۱۹
وقتی پدر و مادرم و خواهرم رو دیدم شوکه شدم " چرا خبر ندادین ؟"
مامانم بلند شد " بهت که زنگ زدم ولی جواب ندادی کجا بودی ؟ "
یوکی " با دوستم رفته بودم بیرون "
یوشی اومد سمتم بهش لبخند زدم و بغلش کردم یوشی خواهر کوچیکترمه یه برادر بزرگترم دارم تاکی مامان و بابام رو بغل کردم " تاکی کجاست ؟ "
مامان " رفت مغازه انگار رفته مغازه بسازه " زنگ در خورد " من درو باز میکنم " درو باز کردم تاکی بود بغلش کردم اون مثل همیشه موهامو ناز کرد " قدت بلند تر شده ولی موهات بلند تر نشده " از بغلش اومدم بیرون باز رفتم کوتاهشون کردم " یه نگاهی بهم کرد " لعنت به تو که این موهای بدبختو دو دقه راحت نمیزاری
خوردن شام با خانوادم بعد از مدتا حس خوبی داشت شب رفتم بخوابم ولی خوابم نمیومد یوکی وقتی خوابش نمیومد چیکار میکرد؟ از تختم اومدم بیرون در اتاق تاکی رو باز کردم رفتم کنارش خوابیدم " یوکی نمیخوای بزرگ شی " خودمو تو بغلش جا دادم " نه " باز شروع کرد ناز کردن موهام " هیچوقت بزرگ نشو یوکی کوچولو " میدونین من از بچگی میترسیدم تو تاریکی تنها بخوابم و چون اتاق تاکی نزدیکتر بود میرفتم رو تخت اون پیشش میخوابیدم و اون اونقدر موهامو ناز میکرد و آروم میزد تو کمرم که خوابم میبرد و اونقدری بهش عادت کردم که وقتی رفت سربازی مجبور شدم عادت خوابیدن پیشش رو ترک کنم زنگ آلارم گوشی تاکی خورد من بیدار شدم ولی چشمم رو باز نکردم تاکی آروم از تخت اومد بیرون که من بیدار نشم بعد که تاکی رفت بیرون منم بلند شدم اومدم بیرون " صبح بخیر " و نشستم صبونه ام رو خوردم و با تاکی رفتم سیدی فروشی تاکی رفت اونور رو نگا کنه منم میخواستم ببینم بالای کتابخونه چی داره رفتم رو چهارپایه که برسم به اونجا یه سیدی پیدا کردم میخواستم بیارمش بیرون ولی نمیومد بیرون مجبور شدم عقب جلو بیام که دربیاد که پام لیز خورد و داشتم از چهارپایه میوفتادم که یکی منو گرفت
۵.۶k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.