{غیر ممکن}
{غیر ممکن}
P6
&:عه واقعا چه خوب و عالی!....
ویو ا/ت:
دیگه واقعا خسته شده بودم جیغ زدم:
+:یکی لطفا درو باز کنه!!!!
یکی از خدمتکارا داشت رد میشد، صدای پاهاش داشت میومد و من امیدوار تر گفتم:
+:توهاجوسیو بوتک هه یو(کمکم کن لطفا )
به نظر میومد که چند قدم اومد عقب و گفت:
°:بله،حتما، ولی ارباب بدجوری عصبانی میشه، مواظب خودتون باشید.
صدای کلید در اومد، انگار داشت درو باز میکرد،در باز شد!
برای اینکه ارباب عصبانی نشه از خدمتکار پرسیدم:
+:ارباب چی دوست داره؟
°:شاید یکم بچه گونه باشه، اون شیرموز دوست داره.
+:ممنون، واقعا ممنون که نجاتم دادید،و کفتید ارباب چی دوست داره! بدون اینکه ازش جوابی بشنوم دویدم اشپزخونه خیلی خوشحال بودم، شیر رو ریختم داخل ابمیوه ساز بعدش پوست موزارو کندم و انداختم داخل ابمیوه ساز لعدش یخ و خلاصه مکافاتی شد... ریختمشون داخل لیوان بزرگی که حالت استوانه مانند داشت نمیدونستم بستنی دوست داره یا نه؟ به هر خال بستنی هم ریختم. گذاشتم داخل سینی چپبی و بردمش ولی مشکل اینجا بود که نمیدونستم اتاقش کجاست همینجوری داشتم راه میرفتم که یهو مثل روح جلوم ظاهر شد
P6
&:عه واقعا چه خوب و عالی!....
ویو ا/ت:
دیگه واقعا خسته شده بودم جیغ زدم:
+:یکی لطفا درو باز کنه!!!!
یکی از خدمتکارا داشت رد میشد، صدای پاهاش داشت میومد و من امیدوار تر گفتم:
+:توهاجوسیو بوتک هه یو(کمکم کن لطفا )
به نظر میومد که چند قدم اومد عقب و گفت:
°:بله،حتما، ولی ارباب بدجوری عصبانی میشه، مواظب خودتون باشید.
صدای کلید در اومد، انگار داشت درو باز میکرد،در باز شد!
برای اینکه ارباب عصبانی نشه از خدمتکار پرسیدم:
+:ارباب چی دوست داره؟
°:شاید یکم بچه گونه باشه، اون شیرموز دوست داره.
+:ممنون، واقعا ممنون که نجاتم دادید،و کفتید ارباب چی دوست داره! بدون اینکه ازش جوابی بشنوم دویدم اشپزخونه خیلی خوشحال بودم، شیر رو ریختم داخل ابمیوه ساز بعدش پوست موزارو کندم و انداختم داخل ابمیوه ساز لعدش یخ و خلاصه مکافاتی شد... ریختمشون داخل لیوان بزرگی که حالت استوانه مانند داشت نمیدونستم بستنی دوست داره یا نه؟ به هر خال بستنی هم ریختم. گذاشتم داخل سینی چپبی و بردمش ولی مشکل اینجا بود که نمیدونستم اتاقش کجاست همینجوری داشتم راه میرفتم که یهو مثل روح جلوم ظاهر شد
۲.۷k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.