لیدی خشن من!
لیدی خشن من!
part: ①⑦
که یه صدایی اومد
جیان ویو:
گوشمو تیز کردم که یه چیزایی شنیدم
هوانگ: حواستون خیلی به کارتونا باشه
بادیگاردا: چشم
هوانگ: برگردید سرکارتون
کوک ویو:
یه نگاهی انداختم به پایین ساختمونی که توش بودیم کارتون های بزرگی که کلمهJ روشه پس اینجان یه نگاه دیگه انداختم دیگه باید برمیگشتیم به گفته پدر بزرگ توشون اسلحس پس باید بهشون خبر بدیم
کوک: جیان
جیان: چته؟
کوک: دیگه باید برگردیم دیر میشه باید به پدر بزرگ خبر بدیم
جیان: اوک
بادیگارد: قربان
هوانگ: چی شده؟
بادیگارد: اطلاعاتی درباره اون دختر که اسمش چو مینجی بود و 2 سال پیش پیدا کردیم
جیان: چی؟؟؟؟؟مینجی؟(بغض)
کوک: این... همون... دوستت... نیست؟
جیان: اره(بغض سگی)
میخام اون حرومزاده رو بکشم
کوک: جیان باید برگردیم
جیان: منم گفتم میخوام اونو بکشمممم واضح نیست؟؟؟؟؟
هوانگ: بریم تو حرف بزنیم
بادیگارد: چشم
جیان: دارن میرنن تو میخوای برو من میمونم
بغضمو قورت دادم و سعی کردم خودمو سرد نشون بدم و اینکارم کردم
داشتم میرفتم که کوک دستمو کشید پامم روی خاک کشیده شد و باعث شد بادیگاردا و هوانگ برگردن طرف ما و شلیک کنن و چون من جلوی کوک بودم یه تیر به رون پای چپم خورد
افتادم و رفتم پشت دیوار یه پرنده مرده کنارم دیدم و یواش انداختمش پایین که مثلا پرنده بوده
هوانگ: چی بود؟
بادیگارد: قربان چیزی نبود فقط یه پرنده بود
کوک:(اروم) جیاننن حالت خوبه؟(نگرانی کم)
جیان: جلوی دهنمو گرفتم تا از درد صدام در نیاد بعد چن مین رفتن و کوک با شدت به سمتم اومد
کوک: چرا حواستو به خودت ندادی(عصبانیت)
جیان: اشکال نداره
کوک: چرا اشکال داره همه گفتن سالم برگردید(عصبانی، یکم بلند)
براید جیانو بغل کردم و بردم سمت ماشین نمیدونم چرا این کارو کردم چرا کارام دسته خودم نبود ینی واقعا عاشقشم؟ نگرانیم برای چی بود؟
کلی سوال تو ذهنم که بی جواب بود
جیان:
چرا براید بغلم کرد چقد تو این زاویه قشنگ بود عصبانیتش برای من بود؟ ینی دلیش من بودم که انقدر عصبانی شد منی که اجازه نمیدادم حتی بابام بهم دست بزنه گذاشتم پسر عموم براید استایل بغلم کنه؟
part: ①⑦
که یه صدایی اومد
جیان ویو:
گوشمو تیز کردم که یه چیزایی شنیدم
هوانگ: حواستون خیلی به کارتونا باشه
بادیگاردا: چشم
هوانگ: برگردید سرکارتون
کوک ویو:
یه نگاهی انداختم به پایین ساختمونی که توش بودیم کارتون های بزرگی که کلمهJ روشه پس اینجان یه نگاه دیگه انداختم دیگه باید برمیگشتیم به گفته پدر بزرگ توشون اسلحس پس باید بهشون خبر بدیم
کوک: جیان
جیان: چته؟
کوک: دیگه باید برگردیم دیر میشه باید به پدر بزرگ خبر بدیم
جیان: اوک
بادیگارد: قربان
هوانگ: چی شده؟
بادیگارد: اطلاعاتی درباره اون دختر که اسمش چو مینجی بود و 2 سال پیش پیدا کردیم
جیان: چی؟؟؟؟؟مینجی؟(بغض)
کوک: این... همون... دوستت... نیست؟
جیان: اره(بغض سگی)
میخام اون حرومزاده رو بکشم
کوک: جیان باید برگردیم
جیان: منم گفتم میخوام اونو بکشمممم واضح نیست؟؟؟؟؟
هوانگ: بریم تو حرف بزنیم
بادیگارد: چشم
جیان: دارن میرنن تو میخوای برو من میمونم
بغضمو قورت دادم و سعی کردم خودمو سرد نشون بدم و اینکارم کردم
داشتم میرفتم که کوک دستمو کشید پامم روی خاک کشیده شد و باعث شد بادیگاردا و هوانگ برگردن طرف ما و شلیک کنن و چون من جلوی کوک بودم یه تیر به رون پای چپم خورد
افتادم و رفتم پشت دیوار یه پرنده مرده کنارم دیدم و یواش انداختمش پایین که مثلا پرنده بوده
هوانگ: چی بود؟
بادیگارد: قربان چیزی نبود فقط یه پرنده بود
کوک:(اروم) جیاننن حالت خوبه؟(نگرانی کم)
جیان: جلوی دهنمو گرفتم تا از درد صدام در نیاد بعد چن مین رفتن و کوک با شدت به سمتم اومد
کوک: چرا حواستو به خودت ندادی(عصبانیت)
جیان: اشکال نداره
کوک: چرا اشکال داره همه گفتن سالم برگردید(عصبانی، یکم بلند)
براید جیانو بغل کردم و بردم سمت ماشین نمیدونم چرا این کارو کردم چرا کارام دسته خودم نبود ینی واقعا عاشقشم؟ نگرانیم برای چی بود؟
کلی سوال تو ذهنم که بی جواب بود
جیان:
چرا براید بغلم کرد چقد تو این زاویه قشنگ بود عصبانیتش برای من بود؟ ینی دلیش من بودم که انقدر عصبانی شد منی که اجازه نمیدادم حتی بابام بهم دست بزنه گذاشتم پسر عموم براید استایل بغلم کنه؟
۷.۰k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.