دوپارتیجونگکوک
#دوپارتیجونگکوک
p¹
"⁵⁰⁵"
"احساس میکنم نمیشه ادامش داد... یعنی باید تمومش کرد.. به ادامش امیدی نیست. آدم دیگهای میادو جای من رو واست پر میکنه و توهم... فراموشم میکنی":kook
"چرا امیدی نیست؟؟ دیگه دوستم نداری؟؟؟ اگه دوستم نداری چرا بهونه میاری؟؟ دراین شکی نیست که من دوست دارم جونگکوک!! حتی اگه تا الان مطمئن نبودی بابت اشکهایی که الان دارم برات میریزم مطمئن میشی لعنتی!!!":Emily
اشک میریخت طوری اگه جونگکوک از پشت گوشی با شنیدن صدای گریش قلبش درد میگرفت.
"مسئله این نیست پرنسسم من دیوونتم و هم من هم تو اینو خوب میدونیم. هردومون میدونیم چقدر همو دوست داریم اما... نمیشه ادامش داد...":kook
اشکهاش شدت گرفتن. از پشت گوشی جیغ زد:
"جونگکوک واسه من بهونه نیار من ازت دلیل منطقی میخوام":Emily
لبش رو به دندون گرفت. محکم فشارش داد تا بغضش نترکه و از پشت گوشی داد نزنه.
"بیا برای آخرین بار بریم هتلی که داخلش باهم آشنا شدیم. تایمی رو باهم بگذرونیم، بریم بیرون و.. با خاطرهای خوش ازهم جدا بشیم...":kook
نفسش بالا نمیومد.
"جونگکوک..":Emily
"فردا ساعت ۶ داخل همون هتل داخل اتاق "⁵⁰⁵" میبینمت":kook
تماس رو قطع کرد. نمیتونست بهش بگه بابت آخرین قتلش که مربوط به کشتن اون پسر تو مهمونی که امیلی رو اذیت کرده بود قرار بود چند روز دیگه اعدام بشه...
"آره... من یه روانیم.. روانیه توام امیلی!!":kook
p¹
"⁵⁰⁵"
"احساس میکنم نمیشه ادامش داد... یعنی باید تمومش کرد.. به ادامش امیدی نیست. آدم دیگهای میادو جای من رو واست پر میکنه و توهم... فراموشم میکنی":kook
"چرا امیدی نیست؟؟ دیگه دوستم نداری؟؟؟ اگه دوستم نداری چرا بهونه میاری؟؟ دراین شکی نیست که من دوست دارم جونگکوک!! حتی اگه تا الان مطمئن نبودی بابت اشکهایی که الان دارم برات میریزم مطمئن میشی لعنتی!!!":Emily
اشک میریخت طوری اگه جونگکوک از پشت گوشی با شنیدن صدای گریش قلبش درد میگرفت.
"مسئله این نیست پرنسسم من دیوونتم و هم من هم تو اینو خوب میدونیم. هردومون میدونیم چقدر همو دوست داریم اما... نمیشه ادامش داد...":kook
اشکهاش شدت گرفتن. از پشت گوشی جیغ زد:
"جونگکوک واسه من بهونه نیار من ازت دلیل منطقی میخوام":Emily
لبش رو به دندون گرفت. محکم فشارش داد تا بغضش نترکه و از پشت گوشی داد نزنه.
"بیا برای آخرین بار بریم هتلی که داخلش باهم آشنا شدیم. تایمی رو باهم بگذرونیم، بریم بیرون و.. با خاطرهای خوش ازهم جدا بشیم...":kook
نفسش بالا نمیومد.
"جونگکوک..":Emily
"فردا ساعت ۶ داخل همون هتل داخل اتاق "⁵⁰⁵" میبینمت":kook
تماس رو قطع کرد. نمیتونست بهش بگه بابت آخرین قتلش که مربوط به کشتن اون پسر تو مهمونی که امیلی رو اذیت کرده بود قرار بود چند روز دیگه اعدام بشه...
"آره... من یه روانیم.. روانیه توام امیلی!!":kook
- ۱۶.۸k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط