خان زاده پارت47
#خان_زاده #پارت47
سکوت کردم. وارد شدم که صداش اومد
_فکر کردی بازی کردی با من کارت بی جواب میمونه؟
پوزخندی زدم و گفتم
_نه حتما یه جوری تلافی می کنید.
بازوم و گرفت... برم گردوند و گفت
_تو روستا تون انقدر زبون نمی ریختی اصلا یه شکل دیگه بودی.
عقب رفتم که جلو اومد و ادامه داد
_یه دختر زشت با یه قیافه ی تخمی اما الان...
منتظر موندم حرفش و بزنه... با نگاهی خیره به صورتم گفت
_الانم مالی نیستی. هنوزم لیاقت همسری منو نداری.
با تاسف نگاهش کردم که گفت
_از امشب هر شب تمکین میکنی تا وقتی یه بچه بکارم توی شکمت... بعد اونم میشینی همینجا وارث های ارباب و بزرگ میکنی.
لب هام و روی هم فشردم و گفتم
_وارث و میدم بهتون اما بعدش زندگی با مردی مثل شما رو نمیخوام...
پوزخندی زد. جلو اومد و به کمرم چنگ انداخت و گفت
_دست خودته؟
دستام و روی سینش گذاشتم و خواستم چیزی بگم که هلم داد سمت اتاق خواب.
تند گفتم
_ماهیانمه..
با همون پوزخند مضحک گفت
_مردی که هزار تا دختر و تست کرده گول یه جوجه روستایی و نمیخوره.
حرفش و زد و لب هاش و روی لب هام گذاشت.
پرتم کرد روی تخت. کمربندش و باز کرد و خم شد روم..
برعکس سری های قبل انگار فقط برای اذیت کردن من تن به این رابطه داده بود.
اشک از چشمام جاری شد و چون لب هاش روی لاله ی گوشم بود اشکام رو حس کرد.
سر بلند کرد و با دیدن اشک هام اخماش در هم رفت.
🍁 🍁 🍁
سکوت کردم. وارد شدم که صداش اومد
_فکر کردی بازی کردی با من کارت بی جواب میمونه؟
پوزخندی زدم و گفتم
_نه حتما یه جوری تلافی می کنید.
بازوم و گرفت... برم گردوند و گفت
_تو روستا تون انقدر زبون نمی ریختی اصلا یه شکل دیگه بودی.
عقب رفتم که جلو اومد و ادامه داد
_یه دختر زشت با یه قیافه ی تخمی اما الان...
منتظر موندم حرفش و بزنه... با نگاهی خیره به صورتم گفت
_الانم مالی نیستی. هنوزم لیاقت همسری منو نداری.
با تاسف نگاهش کردم که گفت
_از امشب هر شب تمکین میکنی تا وقتی یه بچه بکارم توی شکمت... بعد اونم میشینی همینجا وارث های ارباب و بزرگ میکنی.
لب هام و روی هم فشردم و گفتم
_وارث و میدم بهتون اما بعدش زندگی با مردی مثل شما رو نمیخوام...
پوزخندی زد. جلو اومد و به کمرم چنگ انداخت و گفت
_دست خودته؟
دستام و روی سینش گذاشتم و خواستم چیزی بگم که هلم داد سمت اتاق خواب.
تند گفتم
_ماهیانمه..
با همون پوزخند مضحک گفت
_مردی که هزار تا دختر و تست کرده گول یه جوجه روستایی و نمیخوره.
حرفش و زد و لب هاش و روی لب هام گذاشت.
پرتم کرد روی تخت. کمربندش و باز کرد و خم شد روم..
برعکس سری های قبل انگار فقط برای اذیت کردن من تن به این رابطه داده بود.
اشک از چشمام جاری شد و چون لب هاش روی لاله ی گوشم بود اشکام رو حس کرد.
سر بلند کرد و با دیدن اشک هام اخماش در هم رفت.
🍁 🍁 🍁
۷.۹k
۰۵ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.