خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت48


با لحن بدی گفت
_زر نزن بیخ گوشم..
انگار اون آدم قبل نبود. با نفرت گفتم
_تا وقتی فکر میکردید دوست دخترتونم قربون صدقه م میرفتید اما حالا که فهمیدید زنتونم...
عصبی وسط حرفم پرید
_من حالم از آدمای دروغ گو بهم میخوره. همون شب که تو عالم مستی لخت شدی واسه من باید می گفتی زنمی نه اینکه خودت و جای یه فاحشه جا بزنی

_شما شب زفاف باید تو صورتم نگاه میکردید، نه اینکه خونم و بریزید و دستمال و تحویل مادرت بدید!

نگاه معناداری به صورتم انداخت و گفت
_دوست داشتی همون شب کارت و یکسره کنم نه؟
_حرف من این نیست.. میشه از روم بلند شید نفسم در نمیاد.
لبخند محوی زد و گفت
_چون زیادی جوجه ای،نمیدونم مامانم چطوری تو رو پسندیده با خودش نگفته این دختر نیم وجبی زیر پسر من گم میشه.
از خجالت قرمز شدم که خندید
_باید می‌فهمیدم،باید می‌فهمیدم این دختر بچه که با یه حرف کوچیک من رنگ عوض میکنه مال خودمه... تو واسه شوهرت اینجوری خجالت میکشی؟
جوابی بهش ندادم. گوشه ی لبم و بوسید و گفت
_شام میتونی درست کنی عیال؟
مظلوم سر تکون دادم. گونه م و بوسید و گفت
_مزه ی غذای اون شبت هنو زیر زبونمه..
_اگه از روم برید کنار میرم درست میکنم براتون.
با همون لبخند آمیخته به شیطنتش گفت
_مزه ی خودتم زیر زبونمه. گریه نکنی خانوم کوچولوی من ... فکر کن امشب اولین بارمونه... مثل همون شب زفاف تو روستا... میخوام بزرگت کنم بچه جون


🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱۵)

#خان_زاده #پارت49دستش آروم شکمم و نوازش کرد و گفت_یعنی حامله...

#خان_زاده #پارت50آروم گفتم_اوهوم... این بار برعکس بقیه باره...

#خان_زاده #پارت47سکوت کردم. وارد شدم که صداش اومد_فکر کردی ب...

#خان_زاده #پارت46_اون وقت تکلیف وارث قبلیه ی کردها چی میشه؟...

"سرنوشت "p,25...اینگار خیلی وقت بود منتظر این فرصت بودن ...د...

دیدار اول ..

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط