★خیانت به حکم مرگ!★
★خیانت به حکم مرگ!★
part ⁴
ویو شوگا:
داشتم اون دختره سونگمین رو میبوسیدم که یهو دیدم ات با بغض زل زده به من
تازه فهمیدم دارم چیکار میکنم! من چطور تونستم به عشقم خیانت کنم؟؟
بدو بدو رفتم دنبالش تا اینکه بهش رسیدم
شوگا: ات صبر کنن!
ات: چی ازم میخوای؟ "ات همهی حرفاشو با گریه میگه"
شوگا: ات من یه لحظه نفهمیدم چی شد که اینکارو کردم و.....
ات: هیسسس....نمیخوام هیچی بشنوم....همین فردا هقق درخواست طلاق میدم!
"که با حرفی که زد چهار ستون بدنم لرزید!"
شوگا: چ..چی؟
ات: دیگه نمیتونم تحمل کنم! برو با سونگمین خوش باش! از همون اول نباید به حرفت گوش میکردم نباید این عشق الکی رو باور میکردم! "با جیغ و داد و گریه"
ات: دیگه.....دیگه نمیخوام ریختت رو ببینم! امیدوارم همیشه خوشحال باشی وقتی که من نیستم!
و تموم شد! ات منو ترک کرد! چرا؟ من چرا این کارو باهاش کردم؟
ات درخواست طلاق رو داد....مجبور شدم....مجبور شدم طلاقش بدم....اما من اونو خیلی دوست دارم
ات توی شرکت به خاطر قرار داد کار میکرد
همیشه نگاهم روی اون بود
و اون سونگمین! دیگه بهش توجه هم نمیکنم! اون باعث و بانی این اتفاقات! اون باعث شد من از عشقم جدا بشم!!!
ویو ات:
از وقتی از شوگا جدا شدم.....انگار یه چیزی تو زندگیم کم شده
دلم واسه بغل کردنش....لباش....آرامشی که بهم میداد تنگ شده🥺
اما واسم مهم نیست!
میخواست به عشقش خیانت نکنه!
تو این چند مدت یکی از کارمندای اینجا که اسمش سوهو بود خیلی بهم کمک میکرد و حالم رو بهتر میکرد
آخه از طرفی دوست دوران بچگیام بود و شوگا از اون خیلی بدش میومد چون میترسید منو ازش بگیره.
اما دیگه چه فایده
شوگا هم همیشه با حرص به ما نگاه میکنه
¹ ماه اون ماجرا میگذره که یه روز شوگا منو احضار کرد دفترش منم رفتم ببینم چی میخواد
شوگا: لطفا بشینید
ات: راحتم!
شوگا: گفتم بشین! "جدی"
ات: هوففف بله؟
شوگا: راجب کارای جدید شرکت میخواستم حرف بزنیم همونطور که میدونید...."فلان و اینا دیگه😶"
که یهو در باز شد و سونگمین اومد داخل و شوگا با سردی بهش گفت:
شوگا: شما یاد نگرفتید اول در بزنید بعد بیاد داخل؟
سونگمین: وا...عزیزم....چرا اینطوری حرف میزنی ما که باهم این حرفا رو نداریم
شوگا: مزخرفاتت رو شروع نکن گمشو بیرون!
سونگمین: این چه طرز حرف زدن با مادر بچته؟
ات: "با اون حرفش بدنم لرزید....چون من نقطه ضعفم بچه بود اینکارا رو باهام میکنن...یعنی اونا باهم....؟"
شوگا: چی داری میگی چرا مزخرف میگی؟ "داد"
سونگمین: درسته عزیزم....بچهی تو توی شکم منه....من لذتی رو بهت میدم که بعضیا نتونستن به تو بدن.....لذت بابا شدن رو
ات: "دیگه نتونستم بغضم رو تحمل کنم و سریع از اونجا خارج شدم و شروع کردم به گریه کردن"
part ⁴
ویو شوگا:
داشتم اون دختره سونگمین رو میبوسیدم که یهو دیدم ات با بغض زل زده به من
تازه فهمیدم دارم چیکار میکنم! من چطور تونستم به عشقم خیانت کنم؟؟
بدو بدو رفتم دنبالش تا اینکه بهش رسیدم
شوگا: ات صبر کنن!
ات: چی ازم میخوای؟ "ات همهی حرفاشو با گریه میگه"
شوگا: ات من یه لحظه نفهمیدم چی شد که اینکارو کردم و.....
ات: هیسسس....نمیخوام هیچی بشنوم....همین فردا هقق درخواست طلاق میدم!
"که با حرفی که زد چهار ستون بدنم لرزید!"
شوگا: چ..چی؟
ات: دیگه نمیتونم تحمل کنم! برو با سونگمین خوش باش! از همون اول نباید به حرفت گوش میکردم نباید این عشق الکی رو باور میکردم! "با جیغ و داد و گریه"
ات: دیگه.....دیگه نمیخوام ریختت رو ببینم! امیدوارم همیشه خوشحال باشی وقتی که من نیستم!
و تموم شد! ات منو ترک کرد! چرا؟ من چرا این کارو باهاش کردم؟
ات درخواست طلاق رو داد....مجبور شدم....مجبور شدم طلاقش بدم....اما من اونو خیلی دوست دارم
ات توی شرکت به خاطر قرار داد کار میکرد
همیشه نگاهم روی اون بود
و اون سونگمین! دیگه بهش توجه هم نمیکنم! اون باعث و بانی این اتفاقات! اون باعث شد من از عشقم جدا بشم!!!
ویو ات:
از وقتی از شوگا جدا شدم.....انگار یه چیزی تو زندگیم کم شده
دلم واسه بغل کردنش....لباش....آرامشی که بهم میداد تنگ شده🥺
اما واسم مهم نیست!
میخواست به عشقش خیانت نکنه!
تو این چند مدت یکی از کارمندای اینجا که اسمش سوهو بود خیلی بهم کمک میکرد و حالم رو بهتر میکرد
آخه از طرفی دوست دوران بچگیام بود و شوگا از اون خیلی بدش میومد چون میترسید منو ازش بگیره.
اما دیگه چه فایده
شوگا هم همیشه با حرص به ما نگاه میکنه
¹ ماه اون ماجرا میگذره که یه روز شوگا منو احضار کرد دفترش منم رفتم ببینم چی میخواد
شوگا: لطفا بشینید
ات: راحتم!
شوگا: گفتم بشین! "جدی"
ات: هوففف بله؟
شوگا: راجب کارای جدید شرکت میخواستم حرف بزنیم همونطور که میدونید...."فلان و اینا دیگه😶"
که یهو در باز شد و سونگمین اومد داخل و شوگا با سردی بهش گفت:
شوگا: شما یاد نگرفتید اول در بزنید بعد بیاد داخل؟
سونگمین: وا...عزیزم....چرا اینطوری حرف میزنی ما که باهم این حرفا رو نداریم
شوگا: مزخرفاتت رو شروع نکن گمشو بیرون!
سونگمین: این چه طرز حرف زدن با مادر بچته؟
ات: "با اون حرفش بدنم لرزید....چون من نقطه ضعفم بچه بود اینکارا رو باهام میکنن...یعنی اونا باهم....؟"
شوگا: چی داری میگی چرا مزخرف میگی؟ "داد"
سونگمین: درسته عزیزم....بچهی تو توی شکم منه....من لذتی رو بهت میدم که بعضیا نتونستن به تو بدن.....لذت بابا شدن رو
ات: "دیگه نتونستم بغضم رو تحمل کنم و سریع از اونجا خارج شدم و شروع کردم به گریه کردن"
۲۵.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.