★خیانت به حکم مرگ!★
★خیانت به حکم مرگ!★
part ⁶ آخر
" ³هفته بعد"
این چند روز خیلی حالت تهوع داشتم....هی حالم بد میشد
رفتم دکتر گفت باید آزمایش بدی
آزمایش دادم و نشون دکتر دادم و....
دکتر: بهتون تبریک میگم....شما باردارید!
ات: چ..چی؟ ولی....من.....
دکتر: من میدونم میخواید چی بگید میخواید بگید من نمیتونستم بچه دار بشم
ات: د..درسته!
دکتر: خوب شما تحت درمان بودید و بلاخره اونا اثر کردند و شما باردار شدید....بهتون تبریک میگم!
از دکتر تشکری کردم و رفتم.....ولی.....من از کی...
که یادم افتاد به اونشب! .... ای وای!!! ..... الان باید چیکار کنم؟
خوشحال باشم یا ناراحت؟ ولی منو یونگی از هم جدا شدیم!
بهتره یه چند روزی رو تنها باشم تا بیشتر فکر کنم
که یادم افتاد به ویلا ی توی جنگل!
درسته! منو و یونگی اونجا ازدواج کردیم! تو ویلای پدرم! بهتره....چند روزی اونجا باشم...شاید واسم بهتر باشه
سوار ماشین شدم و داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد.....مامانم بود
م.ات: سلام دخترم خوبی؟
ات: سلام مامان....ممنون.....مامان من دارم میرم به ویلای بابا....اونجایی که منو یونگی ازدواج کردیم
م.ات: ولی .... چرا اونجا؟
ات: میخوام یه چند روزی رو تنها باشم....
م.ات: باشه دخترم مواظب خودت باش♡
ات: باشه مامان....خدافظ.
بلاخره رسیدم.
یاد خاطره هایی که با یونگی داشتم افتادم!
اون شب....چقدر خوب بود!★
شبی که منو یونگی ازدواج کردیم♡
چقدر دلم واسه یونگی تنگ شده
رفتم و وان حموم رو از آب سرد پر کردم و همونطوری با لباس نشستم تو آب
گوشیم رو برداشتم و آخرین پیامم رو به یونگی دادم:
طولی نکشید که آب توی وان پر از خون شد! و همه چی پایان یافت!
《ات رگ دستش رو میزنه و باعث مرگش میشه》
.
.
.
.
شوگا: بچه ها آنقدر نپرید توی آب الان خیس میشید هاااا
ات: یونگی چیکار داری ولشون کن بزار بچگیشون رو بکنن
شوگا: وای اگه مریض بشن چی ها؟
ات: من خودم ازشون مواظبت میکنم
شوگا: یاد وقتایی افتادم که وقتی تو مریض میشدی من ازت مراقبت میکردم "با لبخند"
کاش هیچوقت از پیشم نمیرفتی💔
ات: ولی من همیشه با تو هستم.....توی قلبت!
"که بعد حرفش ات دوباره ناپدید شد!"
شوگا: ات از پیشم نرو منو تنها نذارررر!!
که با وحشت از خواب بیدار شدم!
اینم یه سری دیگه از خواب پ هایی که میبینم
همش ات جلو چشمم هست
نمیتونم اونو فراموش کنم
تقصیر خودمه....من به ات خیانت کردم!
چی میشد اگه الان پیشم بود و باهم دیگه از بزرگ شدن بچمون لذت میبردیم؟
گوشیمو باز کردم و برای بار آخر پیام ات رو خوندم و جوابشو دادم!
ادامه پارت بعد:
part ⁶ آخر
" ³هفته بعد"
این چند روز خیلی حالت تهوع داشتم....هی حالم بد میشد
رفتم دکتر گفت باید آزمایش بدی
آزمایش دادم و نشون دکتر دادم و....
دکتر: بهتون تبریک میگم....شما باردارید!
ات: چ..چی؟ ولی....من.....
دکتر: من میدونم میخواید چی بگید میخواید بگید من نمیتونستم بچه دار بشم
ات: د..درسته!
دکتر: خوب شما تحت درمان بودید و بلاخره اونا اثر کردند و شما باردار شدید....بهتون تبریک میگم!
از دکتر تشکری کردم و رفتم.....ولی.....من از کی...
که یادم افتاد به اونشب! .... ای وای!!! ..... الان باید چیکار کنم؟
خوشحال باشم یا ناراحت؟ ولی منو یونگی از هم جدا شدیم!
بهتره یه چند روزی رو تنها باشم تا بیشتر فکر کنم
که یادم افتاد به ویلا ی توی جنگل!
درسته! منو و یونگی اونجا ازدواج کردیم! تو ویلای پدرم! بهتره....چند روزی اونجا باشم...شاید واسم بهتر باشه
سوار ماشین شدم و داشتم میرفتم که گوشیم زنگ خورد.....مامانم بود
م.ات: سلام دخترم خوبی؟
ات: سلام مامان....ممنون.....مامان من دارم میرم به ویلای بابا....اونجایی که منو یونگی ازدواج کردیم
م.ات: ولی .... چرا اونجا؟
ات: میخوام یه چند روزی رو تنها باشم....
م.ات: باشه دخترم مواظب خودت باش♡
ات: باشه مامان....خدافظ.
بلاخره رسیدم.
یاد خاطره هایی که با یونگی داشتم افتادم!
اون شب....چقدر خوب بود!★
شبی که منو یونگی ازدواج کردیم♡
چقدر دلم واسه یونگی تنگ شده
رفتم و وان حموم رو از آب سرد پر کردم و همونطوری با لباس نشستم تو آب
گوشیم رو برداشتم و آخرین پیامم رو به یونگی دادم:
طولی نکشید که آب توی وان پر از خون شد! و همه چی پایان یافت!
《ات رگ دستش رو میزنه و باعث مرگش میشه》
.
.
.
.
شوگا: بچه ها آنقدر نپرید توی آب الان خیس میشید هاااا
ات: یونگی چیکار داری ولشون کن بزار بچگیشون رو بکنن
شوگا: وای اگه مریض بشن چی ها؟
ات: من خودم ازشون مواظبت میکنم
شوگا: یاد وقتایی افتادم که وقتی تو مریض میشدی من ازت مراقبت میکردم "با لبخند"
کاش هیچوقت از پیشم نمیرفتی💔
ات: ولی من همیشه با تو هستم.....توی قلبت!
"که بعد حرفش ات دوباره ناپدید شد!"
شوگا: ات از پیشم نرو منو تنها نذارررر!!
که با وحشت از خواب بیدار شدم!
اینم یه سری دیگه از خواب پ هایی که میبینم
همش ات جلو چشمم هست
نمیتونم اونو فراموش کنم
تقصیر خودمه....من به ات خیانت کردم!
چی میشد اگه الان پیشم بود و باهم دیگه از بزرگ شدن بچمون لذت میبردیم؟
گوشیمو باز کردم و برای بار آخر پیام ات رو خوندم و جوابشو دادم!
ادامه پارت بعد:
۱۹.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.