میراث ابدی 💜پــارت²⁹💜 سہ تاسوپرایز😅 کپ👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(خانه وزیر جناح چپ جناب کیم)
باد داد گفت......
جناب کیم: این چه کاری بود تو کردی هااااا؟
نیشخندی زدم.........
ــ من هر کاری دلم بخواد میکنم.
یه سیلی بهم زد.........
جناب کیم: چطور جرعت میکنی؟
ــ این زندگی خودمه و خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم یا نکنم.
جناب کیم: پررو شدی. خودت که میدونی اگه من نبودم تو الان داشتی خیابونا ولگردی میکردی.
هع همیشه اینو میگه.........
ــ میخواستین نجاتم نمیدادین.
جناب کیم: از خونه برو بیرون دیگه نمیخوام تو رو ببینم.
ــ بهتر. میخواستم دیگه از این خونه برم.
اعصبانی شد. از خونه زدم بیرون. حالا بهتره برم به جایی که آرزوشو داشتم. از فردا باید به قصر برم. رسیدم خونه ای که از همه مخفیش کرده بودم.........
+ خوش اومدی.
آره این صدای تنها کسم بود که باهاش حس آرامش میکردم. از پیشونیش بوسیدم و بغلش کردم........
ــ کاش میشد تا آخر عمرمون اینجوری بمونیم.
صدای بچه نزاشت. لینا با خنده ازم جدا شد و.......
لینا: فکر نکنم با پسرمون اینطور بشه.
ــ ای پدرسوخته بزار تلافیشو درمیارم.
منو لینا یک ساله که با هم ازدواج کردیم ولی از همه مخفیش کردم اینطوری از دست اون پیرخرفت در امان بودن. یه پسر هفت ماهه هم داریم. رفتم داخل خونه. لینا داشت بچه را آروم میکرد. رفتم کنارشون نشستم. هر دوشونو آروم بغل کردم........
لینا: از فردا میری قصر؟!
ــ آره.
+ کسی خونه نیست؟
این کیه؟ به لینا اشاره کردم ساکت باشه. رفتم بیرون. با دیدن کسایی که روبه روم بودن تعجب و شوکه شدم. اونا هم تعجب کردن. اینجا چیکار میکنن......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
(خانه وزیر جناح چپ جناب کیم)
باد داد گفت......
جناب کیم: این چه کاری بود تو کردی هااااا؟
نیشخندی زدم.........
ــ من هر کاری دلم بخواد میکنم.
یه سیلی بهم زد.........
جناب کیم: چطور جرعت میکنی؟
ــ این زندگی خودمه و خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم یا نکنم.
جناب کیم: پررو شدی. خودت که میدونی اگه من نبودم تو الان داشتی خیابونا ولگردی میکردی.
هع همیشه اینو میگه.........
ــ میخواستین نجاتم نمیدادین.
جناب کیم: از خونه برو بیرون دیگه نمیخوام تو رو ببینم.
ــ بهتر. میخواستم دیگه از این خونه برم.
اعصبانی شد. از خونه زدم بیرون. حالا بهتره برم به جایی که آرزوشو داشتم. از فردا باید به قصر برم. رسیدم خونه ای که از همه مخفیش کرده بودم.........
+ خوش اومدی.
آره این صدای تنها کسم بود که باهاش حس آرامش میکردم. از پیشونیش بوسیدم و بغلش کردم........
ــ کاش میشد تا آخر عمرمون اینجوری بمونیم.
صدای بچه نزاشت. لینا با خنده ازم جدا شد و.......
لینا: فکر نکنم با پسرمون اینطور بشه.
ــ ای پدرسوخته بزار تلافیشو درمیارم.
منو لینا یک ساله که با هم ازدواج کردیم ولی از همه مخفیش کردم اینطوری از دست اون پیرخرفت در امان بودن. یه پسر هفت ماهه هم داریم. رفتم داخل خونه. لینا داشت بچه را آروم میکرد. رفتم کنارشون نشستم. هر دوشونو آروم بغل کردم........
لینا: از فردا میری قصر؟!
ــ آره.
+ کسی خونه نیست؟
این کیه؟ به لینا اشاره کردم ساکت باشه. رفتم بیرون. با دیدن کسایی که روبه روم بودن تعجب و شوکه شدم. اونا هم تعجب کردن. اینجا چیکار میکنن......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
۱۱.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.