عاشقانه های پاک

عاشقانه های پاک


قسمت شصت و سه


ایوب فقط گفت چشمم روشن....
و هدی را صدا زد "برایت میخرم بابا ولی دوتا شرط دارد....
اول اینکه نمازت قضا نشود و دوم اینکه هیچ نامحرمی دستت را نبیند"



از خانه رفت بیرون و با دو تا نوار کاست و شعر و اهنگ ترکی برگشت....
انها را گرفت جلوی چشمان هدی و گفت "بفرما،حالا ببینم چقدر میخواهی برقصی"
دوتا لاک و یک شیشه آستون هم گرفته بود...


دو سه روز صدای اهنگ های ترکی و بالا پریدن های هدی،توی خانه بلند بود....
چند روز بعد هم خودش نوار هارا جمع کرد و توی کمدش قایم کرد....


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

عاشقانه های پاکقسمت شصت و چهاربرای هر نماز با پنبه و استون م...

عاشقانه های پاکقسمت شصت و پنجبرای هدی جشن عبادت مفصلی گرفتیم...

عاشقانه های پاکقسمت شصت و دوبرایم پارچه اورده بود و لوازم ار...

عاشقانه های پاکقسمت شصت و یکرسیدگی ب درس بچه ها کار خودم بود...

پارت دوم شب تاریک

پارت 2

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط