فیک

#فیک
#نوازش_باد
Part⁵⁶
اون..اون..میزد
چشمامو مالوندم و بازو بسته کردم
قلب ا/ت میزد
اون اون زنده شده
از شدت خوشحالی و ناراحتی ک بهم خورده بودند
گریه ام گرفت
ا/ت...ا/ت زنده اس

خوشحالم ازین جریان
ولی ناراحتی ک بندبند سلول هامو میشست و میبرد از دست دادن بچه امه
درسته ا/ت رو دارم ولی بچه ام نیست
و همش تقصیر منه
من بهش گفتم نمیخام بچه تو
من گفتم باید بندازیش

الان تنها کاری ک از دستم بر میومد گریه بود
@آقا لطفا بلند شید حالتون خوبه؟
_من..من
گریه امونمو بریده بود نمیزاشت حرف بزنم

چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم


۳ساعت بعد
با نوری ک به چشمام خورد چشمامو باز کردم
یادم نمیاد چی شده سرمم خیلی درد میکرد
تنها چیزی ک یادمه تن بی جون ا/ت روی تخت


سرمو برگردوندم
مادر ا/ت رو دیدم
داشت گریه میکردو میخندید و پشت تلفن میگفت
#اره...بیدار شد..خدا کمکمون کرد..
_م..ماد..مادر..جان
خیلی آروم صداشون زدم طوری ک خودم به زور شنیدم
دیدگاه ها (۱)

#فیک #نوازش_باد Part⁵⁷#وای پسرم بیدار شدی؟_ب.. بله..چی شده؟....

#فیک#نوازش_بادPart⁵⁸به سمت اتاق ا/ت رفتمدرو باز کردم ی دختر ...

#فیک #نوازش_باد Part⁵⁵از روی صندلی بلند شدم و با اظطراب توی ...

#فیک #نوازش_باد Part⁵⁴در باز شد و دکتر اومد داخل ولی همچنان ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۲۹

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۴۲

شوهر دو روزه. پارت۷۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط