فیک
#فیک
#نوازش_باد
Part⁵⁴
در باز شد و دکتر اومد داخل ولی همچنان ا/ت تکون نمی خورد
هیچی نگفتن و منم بدون اینکه چیزی بگمبلند شدم و اروماومدم عقب
قطره اشکی از گوشه ی چشمم اومد پایین و توی دلم حتی توی دلم آروم ی بار دیگه برای بار آخر گفتم
بیدار شو
تقریبا دستگاه رو داشتن ازش میکندن
که نا امید شدم و رفتم بیرون روی صندلی نشستم و منتظر با چشمای اشکون برای تن بی جون ا/ت و بچم
چقد احمق بودم ک گفتم بچمون رو باید بندازیم
همونی شد ک میخواستم بچمو از دست دادم
خدا هم ا/ت رو از من گرفت
تقریبا ۱۰ دقیقه گذشته بود ولی نه ا/ت رو میآوردن بیرون نه خودشون میومدن بیرون
ی لحظه استرس بدی توی وجودم چرخید
#نوازش_باد
Part⁵⁴
در باز شد و دکتر اومد داخل ولی همچنان ا/ت تکون نمی خورد
هیچی نگفتن و منم بدون اینکه چیزی بگمبلند شدم و اروماومدم عقب
قطره اشکی از گوشه ی چشمم اومد پایین و توی دلم حتی توی دلم آروم ی بار دیگه برای بار آخر گفتم
بیدار شو
تقریبا دستگاه رو داشتن ازش میکندن
که نا امید شدم و رفتم بیرون روی صندلی نشستم و منتظر با چشمای اشکون برای تن بی جون ا/ت و بچم
چقد احمق بودم ک گفتم بچمون رو باید بندازیم
همونی شد ک میخواستم بچمو از دست دادم
خدا هم ا/ت رو از من گرفت
تقریبا ۱۰ دقیقه گذشته بود ولی نه ا/ت رو میآوردن بیرون نه خودشون میومدن بیرون
ی لحظه استرس بدی توی وجودم چرخید
۱۲.۷k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.