فیک مربی بوکس من
فیک مربی بوکس من
پارت۱۵
+داشتم پنکیک درست میکردم که.....یه یهو دوتا دست دور کمرم حلقه شد....وقتی برگشتم پشتم و دیدم فهمیدم جونگکوکه...
+سلام
_سلام (با صدای بم)
_نمیخوای بهم بوس بدی؟
+اوه....خب الان دستم بنده
_باشه(ناراحت)
+برو بشین تا من صبحانه رو بیارم
_باشه کمک میخوای؟
+نه نمیخواد خودم میارم
_باشه پس من رفتم
+وقتی که رفت منم میز و چیدم....صبحانه رو خوردیم ....میز و جمع کردم....
_امروز بریم خرید؟
+خرید؟
_آره
+خب....باشه...فقط یه چیزی
_چی؟
+نوک پا وایسادم و لباش و کوتاه بوسیدم ....اینم طلبت
_نه دیگه اینجوری نه....
+شروع کرد به بوسیدنم...بعد از ۵ مین جدا شدیم....خب بریم؟
_بریم
+رفتیم سوار ماشین شدیم.....بعد از چند دقیقه رسیدیم.....دستم و گرفت و شروع کرد به راه رفتم....
+جونگ کوک این لباسه قشنگه
_این نه خیلی لبای کوتاه و بازیه
+تروخدا
_قیافتو اینجوری نکن(جدی)
+باشه...(ناراحت)
+جونگ کوک
_بله(جدی)
+من لباس نمیخوام
_چی؟
+گفتم لباس نمیخوام
_چیشد ناراحت شدی؟
+نه...(جدی و ناراحت)
_خب باشه....باشه میخریم
رفتیم توی مغازه ا/ت رفت لباسو پرو کرد.....
+لباش و پوشیدم....کوک قشنگه؟
_آره خیلی قشنگه.....ا/ت چقدر بدنت قشنگی داشت.....با اینکاراش داشتم تحریک میشدم.....هوا داشت گرم میشد
_خب بدو عوض کن حساب کنیم
+باشه.....لباسمو پوشیدم اومدم بیرون...
_خب حساب کردم بریم دیگه....
+باشه.....یه چند تا لباس دیگه هم خریدیم....
_خب دیگه بریم خونه....
+اوکی
سوار ماشین شدیم....توی راه خونه جونگ کوک خیلی گرمش بود....
رسیدیم خونه.....من خریدا رو گذاشتم توی اتاق....لباسم و در آوردم و رفتم حموم....زیر دوش حموم بودم که یهو کوک در و باز کرد....
+(جیغ)....
پارت۱۵
+داشتم پنکیک درست میکردم که.....یه یهو دوتا دست دور کمرم حلقه شد....وقتی برگشتم پشتم و دیدم فهمیدم جونگکوکه...
+سلام
_سلام (با صدای بم)
_نمیخوای بهم بوس بدی؟
+اوه....خب الان دستم بنده
_باشه(ناراحت)
+برو بشین تا من صبحانه رو بیارم
_باشه کمک میخوای؟
+نه نمیخواد خودم میارم
_باشه پس من رفتم
+وقتی که رفت منم میز و چیدم....صبحانه رو خوردیم ....میز و جمع کردم....
_امروز بریم خرید؟
+خرید؟
_آره
+خب....باشه...فقط یه چیزی
_چی؟
+نوک پا وایسادم و لباش و کوتاه بوسیدم ....اینم طلبت
_نه دیگه اینجوری نه....
+شروع کرد به بوسیدنم...بعد از ۵ مین جدا شدیم....خب بریم؟
_بریم
+رفتیم سوار ماشین شدیم.....بعد از چند دقیقه رسیدیم.....دستم و گرفت و شروع کرد به راه رفتم....
+جونگ کوک این لباسه قشنگه
_این نه خیلی لبای کوتاه و بازیه
+تروخدا
_قیافتو اینجوری نکن(جدی)
+باشه...(ناراحت)
+جونگ کوک
_بله(جدی)
+من لباس نمیخوام
_چی؟
+گفتم لباس نمیخوام
_چیشد ناراحت شدی؟
+نه...(جدی و ناراحت)
_خب باشه....باشه میخریم
رفتیم توی مغازه ا/ت رفت لباسو پرو کرد.....
+لباش و پوشیدم....کوک قشنگه؟
_آره خیلی قشنگه.....ا/ت چقدر بدنت قشنگی داشت.....با اینکاراش داشتم تحریک میشدم.....هوا داشت گرم میشد
_خب بدو عوض کن حساب کنیم
+باشه.....لباسمو پوشیدم اومدم بیرون...
_خب حساب کردم بریم دیگه....
+باشه.....یه چند تا لباس دیگه هم خریدیم....
_خب دیگه بریم خونه....
+اوکی
سوار ماشین شدیم....توی راه خونه جونگ کوک خیلی گرمش بود....
رسیدیم خونه.....من خریدا رو گذاشتم توی اتاق....لباسم و در آوردم و رفتم حموم....زیر دوش حموم بودم که یهو کوک در و باز کرد....
+(جیغ)....
۱۸.۱k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.