اشک حسرت پارت۱۱۶.
#اشک حسرت #پارت۱۱۶.
سعید :
انقدر منو حمید مشغول جشن شده بودیم یادمون رفت عروسی خواهرمونه ولی جشن عالی بود وامید سنگ تموم گذاشته بود
- سعید
رفتم کنار پانیذ وگفتم : چی شده کارم داشتی
پانیذ: بهتر نیست یکم به خودت برسی همش که مشغول مهمونی هستی
لیوان شربتی مقابلم گرفت وگفت : یکم بخور
- ممنون پانیذ
ازش گرفتم ویکم خوردم آیدین اومد کنارم وگفت : چطوری سعید ؟
پانیذ سوالی نگاهم کردمن که فهمیده بودم آیدین حال خودشو نداره گفتم : پانیذ تو برو
پانیذ که رفت آیدین لبخندی زدو گفت : نترس می دونم این دختره مال خودته
- حرف دهنتو بفهم آیدین حالمو بهم می زنی
آیدین : ببین سعید نگاش کن داره با نگرانی مارو نگاهدمی کنه نگرانیش از طرف توه ...من براش ارزش ندارم
دستشو گرفتم وبردم تو حیاط حمید اومد کنارمون وگفت : چی شده آیدین خوبی
- یکم بد مسته زیاده روی کرده میرم براش یه چیزی بیارم
برگشتم تو سالن ویه شربت آبلیمو برداشتم
- سعید
برگشتم وآسمان رو نگاه کردم با اون لباس آبی ومدل موی قشنگش خیلی عوض شده بود سرمو پایین انداختم
- بگو
آسمان : چی شده ؟
- هیچی آیدین یکم حالش بد شده مست کرده ببخشید من برم
با چشای اشکی نگاهم کرد رفتم بیرون وشربت رو دادم به آیدین خورد یکم آب زد به صورتش یه سیگار روشن کرد ورفتیم طرف باغ تالار لرز گرفته بودش
- همیشه بدون چقدر استفاده می کنی
آیدین برگشت نگاهم کردوسیگار رو طرفم گرفت
- نمی کشم
آیدین : دیدی حتا نیومد حالمو بپرسه
- چرابه من میگی ...
آیدین : چرا نگران من شدی چرا نزاشتی همه بهم بخندن ..چرادانقدر خوبی لعنتی ...چرا
گذاشتم آیدین خودشو خالی کنه وسکوت کردم
آیدین : از من متنفره نمی زاره برم طرفش همش لج می کنه ...من بدم ..من خیلی بدم به زور مجبورش کردم با من زندگی کنه ...اینه حال من ..ببین ببین سعید همینقدر حقیر وبدبخت
- آیدین آروم باش چیزی نیست ...درست میشه
دستی به شونه اش زدم وکنارش موندم پشت سر هم سیگار می کشید بایداینجوری خودشو خالی می کرد امیدوار بودم که برگرده به آیدین قدیم
- آیدین ...چش شده سعید ؟!
- هیچی اومدیم یکم عشق وحال
امید نگاهمون کرد بهش لبخند زدم وگفتم : آیدین قول دادی تو عروسی امید بترکونی پاشو پاشو عروسی داداشمونه
امید لبخندی زد وخم شد دستاشو دور شونه اای منو آیدین انداخت وگفت : بهترین داداشای دنیا
ولی ته اون چشاش یه غم بود که نشون می داداین احساس واین حرف از روی رضایت نیست نقش هامون رو خوب بلد بودیم
سعید :
انقدر منو حمید مشغول جشن شده بودیم یادمون رفت عروسی خواهرمونه ولی جشن عالی بود وامید سنگ تموم گذاشته بود
- سعید
رفتم کنار پانیذ وگفتم : چی شده کارم داشتی
پانیذ: بهتر نیست یکم به خودت برسی همش که مشغول مهمونی هستی
لیوان شربتی مقابلم گرفت وگفت : یکم بخور
- ممنون پانیذ
ازش گرفتم ویکم خوردم آیدین اومد کنارم وگفت : چطوری سعید ؟
پانیذ سوالی نگاهم کردمن که فهمیده بودم آیدین حال خودشو نداره گفتم : پانیذ تو برو
پانیذ که رفت آیدین لبخندی زدو گفت : نترس می دونم این دختره مال خودته
- حرف دهنتو بفهم آیدین حالمو بهم می زنی
آیدین : ببین سعید نگاش کن داره با نگرانی مارو نگاهدمی کنه نگرانیش از طرف توه ...من براش ارزش ندارم
دستشو گرفتم وبردم تو حیاط حمید اومد کنارمون وگفت : چی شده آیدین خوبی
- یکم بد مسته زیاده روی کرده میرم براش یه چیزی بیارم
برگشتم تو سالن ویه شربت آبلیمو برداشتم
- سعید
برگشتم وآسمان رو نگاه کردم با اون لباس آبی ومدل موی قشنگش خیلی عوض شده بود سرمو پایین انداختم
- بگو
آسمان : چی شده ؟
- هیچی آیدین یکم حالش بد شده مست کرده ببخشید من برم
با چشای اشکی نگاهم کرد رفتم بیرون وشربت رو دادم به آیدین خورد یکم آب زد به صورتش یه سیگار روشن کرد ورفتیم طرف باغ تالار لرز گرفته بودش
- همیشه بدون چقدر استفاده می کنی
آیدین برگشت نگاهم کردوسیگار رو طرفم گرفت
- نمی کشم
آیدین : دیدی حتا نیومد حالمو بپرسه
- چرابه من میگی ...
آیدین : چرا نگران من شدی چرا نزاشتی همه بهم بخندن ..چرادانقدر خوبی لعنتی ...چرا
گذاشتم آیدین خودشو خالی کنه وسکوت کردم
آیدین : از من متنفره نمی زاره برم طرفش همش لج می کنه ...من بدم ..من خیلی بدم به زور مجبورش کردم با من زندگی کنه ...اینه حال من ..ببین ببین سعید همینقدر حقیر وبدبخت
- آیدین آروم باش چیزی نیست ...درست میشه
دستی به شونه اش زدم وکنارش موندم پشت سر هم سیگار می کشید بایداینجوری خودشو خالی می کرد امیدوار بودم که برگرده به آیدین قدیم
- آیدین ...چش شده سعید ؟!
- هیچی اومدیم یکم عشق وحال
امید نگاهمون کرد بهش لبخند زدم وگفتم : آیدین قول دادی تو عروسی امید بترکونی پاشو پاشو عروسی داداشمونه
امید لبخندی زد وخم شد دستاشو دور شونه اای منو آیدین انداخت وگفت : بهترین داداشای دنیا
ولی ته اون چشاش یه غم بود که نشون می داداین احساس واین حرف از روی رضایت نیست نقش هامون رو خوب بلد بودیم
۱۱.۳k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.