بهمن ساکی
استاد "بهمن ساکی" شاعر، نویسنده و پژوهشگر بختیاری، زادهی ۱۹ اسفند ۱۳۴۸ خورشیدی در اهواز است.
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
این چندمین شب است که من با تو نیستم
این چندمین شب است که در شعله زیستم
این عکس اول است که با هم گرفتهایم؟
من بیقرار مستی لبخند کیستم
این عکس دوم است در آغاز تشنگی
هم بغض آب قمقمهات را گریستم
این عکس آخر است که لبخند میزنم
این جا کمی شبیه به زخم تو نیستم؟
این عکس آخر است که با هم گرفتهایم
از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم
بر سنگ تابناک تو رمزی نوشته است
دیگر اجازه نیست کنارت بایستم
امشب تمام خاطرهها را گریستم
این چندمین شب است که من بیتو نیستم.
(۲)
[نامِ قشنگِ]
شب شد خیال آمدنت را به من بده
حسِ عزیز در زدنت را به من بده
امشب شبیه عشق رها شو درون من
روحِ شگرفِ بیبدنت را به من بده
ای مثل صبحْ آمده از لمسِ آفتاب
من سردم است پیرهنت را به من بده
اینجا میان موزهی شب خاك میخورم
یك شب هوای پر زدنت را به من بده
من با تو گفتن از تو، تو را دور میشوم
ای من، منِ همیشه، منات را به من بده
حرفی نمانده است، ولی محضِ یك حضور
فریادهای بیدهنت را به من بده
مردن مرا نشانهی تلخیست، بعد از این
نامِ قشنگِ زیستنات را به من بده.
(۳)
به فكر كودك بود،
پرندهی بیبال
در خيال كودك معلول...
(۴)
نشست بر سيم خاردار
بادكنك
با پرندهها
(۵)
چند قطره خون
چكيده از سرخی پرچم
بر پای بلند صبح...
(۶)
كو؟ كو؟
پرندهی بیپاسخ.
(۷)
چه میكنی اينجا؟
ميان اين همه زخم
ای خندهی گم شده
از شانزده سالگی رخسار...
(۸)
جيرجيرك
كفش مرا جفت خود پنداشت
تنها به خانه میرفتم.
(۹)
به جاي معلم
در خواب
مشقها را زلزله خط زد.
(۱۰)
آنان كه به سنگسار آسمان رفتند
سرشكسته
برگشتند.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
این چندمین شب است که من با تو نیستم
این چندمین شب است که در شعله زیستم
این عکس اول است که با هم گرفتهایم؟
من بیقرار مستی لبخند کیستم
این عکس دوم است در آغاز تشنگی
هم بغض آب قمقمهات را گریستم
این عکس آخر است که لبخند میزنم
این جا کمی شبیه به زخم تو نیستم؟
این عکس آخر است که با هم گرفتهایم
از ترس مرگ نیست که در عکس نیستم
بر سنگ تابناک تو رمزی نوشته است
دیگر اجازه نیست کنارت بایستم
امشب تمام خاطرهها را گریستم
این چندمین شب است که من بیتو نیستم.
(۲)
[نامِ قشنگِ]
شب شد خیال آمدنت را به من بده
حسِ عزیز در زدنت را به من بده
امشب شبیه عشق رها شو درون من
روحِ شگرفِ بیبدنت را به من بده
ای مثل صبحْ آمده از لمسِ آفتاب
من سردم است پیرهنت را به من بده
اینجا میان موزهی شب خاك میخورم
یك شب هوای پر زدنت را به من بده
من با تو گفتن از تو، تو را دور میشوم
ای من، منِ همیشه، منات را به من بده
حرفی نمانده است، ولی محضِ یك حضور
فریادهای بیدهنت را به من بده
مردن مرا نشانهی تلخیست، بعد از این
نامِ قشنگِ زیستنات را به من بده.
(۳)
به فكر كودك بود،
پرندهی بیبال
در خيال كودك معلول...
(۴)
نشست بر سيم خاردار
بادكنك
با پرندهها
(۵)
چند قطره خون
چكيده از سرخی پرچم
بر پای بلند صبح...
(۶)
كو؟ كو؟
پرندهی بیپاسخ.
(۷)
چه میكنی اينجا؟
ميان اين همه زخم
ای خندهی گم شده
از شانزده سالگی رخسار...
(۸)
جيرجيرك
كفش مرا جفت خود پنداشت
تنها به خانه میرفتم.
(۹)
به جاي معلم
در خواب
مشقها را زلزله خط زد.
(۱۰)
آنان كه به سنگسار آسمان رفتند
سرشكسته
برگشتند.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
- ۱.۳k
- ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط