🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت165 #جلد_دوم
دو هفته ای از اومدنمون به این شهر میگذشت.
همه چیز عادی بود همه چیز خوب پیش میرفت تنها مشکل حضور کیمیا و بیحالی ها و خواب آلودگی های من بود و بس.
دخترم با من رابطه اش مثل قبل شده بود و زیاد دورو بر کیمیا نمی چرخید
و این موضوع انگار کیمیا رو ناراحت کرده بود که فاز افسردگی و غمگینی گرفته بود
میگفت اینجا حالش بده می گفت ازتنهایی خسته شده و باید وقت بیشتری را با کسایی بگذرونه من که می دونستم منظورش چیه می دونستم می خواد با اهورا وقت بگذرونه ولی من این فرصت و بهش نمی دادم .
چند روزی بود که با ترس از این زن تمام سعی کرده بودم که کمتر بخوابم و کمتر بیحال باشم خیلی بهم سخت می گذشت احساس می کردم کل بدنم کوفته و خسته است اما نهایت سعی می کردم که پیش این آدم شوهرم دخترم رو تنها نزارم.
اما شبا اذیت میشدم شبا درسته که خواب آلود بودم اما خواب من همیشه سبک بوده صداهایی که می شنیدم و دنبال صدا می رفتم و هیچ چیزی نمی رسیدم چراغ زیرزمین که همیشه خدا روشن میشد اینا منو میترسوند
به اهورا که میگفتم میگفت خوابآلودی و بد خواب شدی و این چیزا رو توی خواب می شنوی اما من مطمئنم تمام این چیزا رو توی بیداری تجربه می کنم.
نمی خواستم زن ضعیفی به نظر برسم نمیخواستم بهم بگن ترسو بگن ضعیف اما واقعاً شبا دیگه داشتم از این خونه میترسیدم کیمیا رو پیش دکتر برده بودیم دکتر گفته بود همه چیز نرمال و طبیعیه و هیچ مشکلی وجود نداره این منو راضی می کرد خوشحال بودم که بچه ام داره در سلامت رشد میکنه و چقدر خوب میشد اگر اون بچه توی وجود من بزرگ می شدم و من اون حس قشنگ بارداری رو دوباره تجربه می کردم و این همه مشکلات به زندگیم اضافه نمی شد اما تقدیر منم این بوده .
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت165 #جلد_دوم
دو هفته ای از اومدنمون به این شهر میگذشت.
همه چیز عادی بود همه چیز خوب پیش میرفت تنها مشکل حضور کیمیا و بیحالی ها و خواب آلودگی های من بود و بس.
دخترم با من رابطه اش مثل قبل شده بود و زیاد دورو بر کیمیا نمی چرخید
و این موضوع انگار کیمیا رو ناراحت کرده بود که فاز افسردگی و غمگینی گرفته بود
میگفت اینجا حالش بده می گفت ازتنهایی خسته شده و باید وقت بیشتری را با کسایی بگذرونه من که می دونستم منظورش چیه می دونستم می خواد با اهورا وقت بگذرونه ولی من این فرصت و بهش نمی دادم .
چند روزی بود که با ترس از این زن تمام سعی کرده بودم که کمتر بخوابم و کمتر بیحال باشم خیلی بهم سخت می گذشت احساس می کردم کل بدنم کوفته و خسته است اما نهایت سعی می کردم که پیش این آدم شوهرم دخترم رو تنها نزارم.
اما شبا اذیت میشدم شبا درسته که خواب آلود بودم اما خواب من همیشه سبک بوده صداهایی که می شنیدم و دنبال صدا می رفتم و هیچ چیزی نمی رسیدم چراغ زیرزمین که همیشه خدا روشن میشد اینا منو میترسوند
به اهورا که میگفتم میگفت خوابآلودی و بد خواب شدی و این چیزا رو توی خواب می شنوی اما من مطمئنم تمام این چیزا رو توی بیداری تجربه می کنم.
نمی خواستم زن ضعیفی به نظر برسم نمیخواستم بهم بگن ترسو بگن ضعیف اما واقعاً شبا دیگه داشتم از این خونه میترسیدم کیمیا رو پیش دکتر برده بودیم دکتر گفته بود همه چیز نرمال و طبیعیه و هیچ مشکلی وجود نداره این منو راضی می کرد خوشحال بودم که بچه ام داره در سلامت رشد میکنه و چقدر خوب میشد اگر اون بچه توی وجود من بزرگ می شدم و من اون حس قشنگ بارداری رو دوباره تجربه می کردم و این همه مشکلات به زندگیم اضافه نمی شد اما تقدیر منم این بوده .
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۶.۱k
۲۶ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.