🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت166 #جلد_دوم
ترسیده از جام بلند شدم و با صدای بلندی اهورا و صدا کردم اما انگار هیچکس این اطراف نبود هیچ کسی این نزدیکیا نبود با قدم های بلندی شروع کردم به دویدن انگار این کویر این بیابون تمومی نداشت هیچ وقت نمی خواست تموم بشه با شنیدن صدای قدمهای کسی که پشت سرم بود چرخیدم کیمیا رو پشت سرم دیدم شکمش بزرگ شده بود و بالا آمده بود و توی دستش یه چاقوی بزرگ بود با فاصله از من ایستاد و گفت
_ تو فکر می کنی من این بچه رو به دنیا میارم تا تو خوشبخت بشی ؟
نه اینطور نیست قراره کاری کنم که هزار بار آرزوی مردن کنی من اهورا رو از تو پس میگیرم به این شک نکن...
بعد گفتن این حرف با صدای بلندی خندید و چاقوی توی دستشو توی شکمش فرو کرد خون و آب از شکمش بیرون می زد و من خودمو با وحشت و ترس بهش رسوندم سعی کردم بچه مو نجات بدم اما نتونستم هیچ کاری از دستم بر نمیومد هیچ کاری نتونستم بکنم کیمیا هنوز می خندید خون از بدنش می رفت و اون با صدای بلند می خندید روی زمین افتاد شکمش پاره بود ک از توی شکمش یه چیزایی داشت بیرون میریخت با دیدن بچه که درست قلبش شکافته شده بود با صدای فریادی از خواب پریدم...
نفسم بند اومده بود قلبم داشت از جا کنده می شد اهورا کنارم نشست و گفت
_خوبی عزیزم چی شده ؟کابوس دیدی !چیزی نیست...
ببا این اب و بخور
اما من آب نمی خواستم من میخواستم این زن از اینجا بره دیگه خوابم داشت از من میگرفت دیگه توی خوابم اومده بود قرار نبود انگار منو رها کنه همیشه خدا سایش بالای سر زندگیم بود....
خودمو توی بغل اهورا انداختم و گفتم توروخدا این زن از اینجا ببر من نمیتونم تحمل کنم داره منو دیوونه میکنه دارم دیوونه میشم تورو خدا اهورا
میخواد بچه مونو بکشه میخواد بچه ی ما رو بکشه تو رو خدا یه کاری بکن یه کاری بکن..
اهورا منو محکم به خودش فشار داد و روی سرم و چندین بار بوسید و گفت
_عزیز دلم همچین اتفاقی نمیافته اون جرات این کار رو نداره بهت قول میدم بچه ما سلامت به دنیا میاد خواهش می کنم تحمل کن خواهش می کنم این کارو با من و خودت نکن میدونی چقدر اذیت میشم تورو توی این حال میبینم؟
جونمو میگیری...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت166 #جلد_دوم
ترسیده از جام بلند شدم و با صدای بلندی اهورا و صدا کردم اما انگار هیچکس این اطراف نبود هیچ کسی این نزدیکیا نبود با قدم های بلندی شروع کردم به دویدن انگار این کویر این بیابون تمومی نداشت هیچ وقت نمی خواست تموم بشه با شنیدن صدای قدمهای کسی که پشت سرم بود چرخیدم کیمیا رو پشت سرم دیدم شکمش بزرگ شده بود و بالا آمده بود و توی دستش یه چاقوی بزرگ بود با فاصله از من ایستاد و گفت
_ تو فکر می کنی من این بچه رو به دنیا میارم تا تو خوشبخت بشی ؟
نه اینطور نیست قراره کاری کنم که هزار بار آرزوی مردن کنی من اهورا رو از تو پس میگیرم به این شک نکن...
بعد گفتن این حرف با صدای بلندی خندید و چاقوی توی دستشو توی شکمش فرو کرد خون و آب از شکمش بیرون می زد و من خودمو با وحشت و ترس بهش رسوندم سعی کردم بچه مو نجات بدم اما نتونستم هیچ کاری از دستم بر نمیومد هیچ کاری نتونستم بکنم کیمیا هنوز می خندید خون از بدنش می رفت و اون با صدای بلند می خندید روی زمین افتاد شکمش پاره بود ک از توی شکمش یه چیزایی داشت بیرون میریخت با دیدن بچه که درست قلبش شکافته شده بود با صدای فریادی از خواب پریدم...
نفسم بند اومده بود قلبم داشت از جا کنده می شد اهورا کنارم نشست و گفت
_خوبی عزیزم چی شده ؟کابوس دیدی !چیزی نیست...
ببا این اب و بخور
اما من آب نمی خواستم من میخواستم این زن از اینجا بره دیگه خوابم داشت از من میگرفت دیگه توی خوابم اومده بود قرار نبود انگار منو رها کنه همیشه خدا سایش بالای سر زندگیم بود....
خودمو توی بغل اهورا انداختم و گفتم توروخدا این زن از اینجا ببر من نمیتونم تحمل کنم داره منو دیوونه میکنه دارم دیوونه میشم تورو خدا اهورا
میخواد بچه مونو بکشه میخواد بچه ی ما رو بکشه تو رو خدا یه کاری بکن یه کاری بکن..
اهورا منو محکم به خودش فشار داد و روی سرم و چندین بار بوسید و گفت
_عزیز دلم همچین اتفاقی نمیافته اون جرات این کار رو نداره بهت قول میدم بچه ما سلامت به دنیا میاد خواهش می کنم تحمل کن خواهش می کنم این کارو با من و خودت نکن میدونی چقدر اذیت میشم تورو توی این حال میبینم؟
جونمو میگیری...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۱۴.۲k
۲۷ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.