پارت چهاردهم
پارت چهاردهم
ا.ت سرشو بالا آورد و به دخترا نگاه کرد
+ولی واقعا اشناست انگار قبلا یجا دیدمش
×چقد شبیه تهیونگه!کپی برابر اصله
÷مشکوکه باید گذارشش کنیم فک کنم بتونیم ازش سر نخی پیدا کنیم
×اوکی بزارین اخرای مهمونی الان همه حواستونو جمع کنین
+اوکی
ا.ت به دخترا نگاه کرد
سنگینی نگاهشونو حس میکرد
اما نمیتونست چیزی بگه
اون دخترا نگاهش میکردن و حرف میزدن و این برای ا.ت ناخوشایند بود
توی همین فکرا بود که جیمین و کوک و اومدن
ا.ت برای احترام بهشون از صندلیش بلند شد
کوک:سلام بر خواهر گلم
-سلام
کوک:خوبی؟ چه میکنی با شوهر عزیزت؟
و دستشو روی شونه ی جیمین گذاشت
-همه چی خوبه
و لبخندی با بغض زد
کوک:بمون پیش زنت منم برم نوشیدنی بیارم!
+باشه..
کوک رفت
جیمین پیش ا.ت نشست
ا.ت سرشو پائین گرفته بود تا جیمین یا کس دیگه ای اشک هاش رو نبینه
+چیزی نمی خوری؟
-نه...ممنون
جیمین و ا.ت هر دوتاشون تو فکر بودن که با صدای محکم و دو رگه ای از فکر بیرون اومدن
-خانوم شما همراه من میایین!
ا.ت و جیمین به مردی که روبروی ا.ت وایساده بود نگاه کردن
کت و شلوار چرمی پوشیده بود و موهای مشکیش رو ژل زده بود
با جدیت تمام به ا.ت نگاه می کرد
-چقدر شبیهشی....امیدوارم واقعا همون باشی
+چی می خوایی اینجا آقا؟
-من مین یونگی هستم! مامور بخش کارآگاهی سئول!
یونگی کارتش رو از جیب کتش درآرد و به اونها نشون داد
-اومدم تا این خانوم رو ببرم!
+برای چی؟
-ممکنه با کیم تهیونگ نسبتی داشته باشن
یونگی بدون حرف دیگه ای دست ا.ت رو گرفت و سوار ماشینش کرد
-صبر کن! منو داری کجا میبری؟
-آزمایشگاه...
ا.ت سرشو بالا آورد و به دخترا نگاه کرد
+ولی واقعا اشناست انگار قبلا یجا دیدمش
×چقد شبیه تهیونگه!کپی برابر اصله
÷مشکوکه باید گذارشش کنیم فک کنم بتونیم ازش سر نخی پیدا کنیم
×اوکی بزارین اخرای مهمونی الان همه حواستونو جمع کنین
+اوکی
ا.ت به دخترا نگاه کرد
سنگینی نگاهشونو حس میکرد
اما نمیتونست چیزی بگه
اون دخترا نگاهش میکردن و حرف میزدن و این برای ا.ت ناخوشایند بود
توی همین فکرا بود که جیمین و کوک و اومدن
ا.ت برای احترام بهشون از صندلیش بلند شد
کوک:سلام بر خواهر گلم
-سلام
کوک:خوبی؟ چه میکنی با شوهر عزیزت؟
و دستشو روی شونه ی جیمین گذاشت
-همه چی خوبه
و لبخندی با بغض زد
کوک:بمون پیش زنت منم برم نوشیدنی بیارم!
+باشه..
کوک رفت
جیمین پیش ا.ت نشست
ا.ت سرشو پائین گرفته بود تا جیمین یا کس دیگه ای اشک هاش رو نبینه
+چیزی نمی خوری؟
-نه...ممنون
جیمین و ا.ت هر دوتاشون تو فکر بودن که با صدای محکم و دو رگه ای از فکر بیرون اومدن
-خانوم شما همراه من میایین!
ا.ت و جیمین به مردی که روبروی ا.ت وایساده بود نگاه کردن
کت و شلوار چرمی پوشیده بود و موهای مشکیش رو ژل زده بود
با جدیت تمام به ا.ت نگاه می کرد
-چقدر شبیهشی....امیدوارم واقعا همون باشی
+چی می خوایی اینجا آقا؟
-من مین یونگی هستم! مامور بخش کارآگاهی سئول!
یونگی کارتش رو از جیب کتش درآرد و به اونها نشون داد
-اومدم تا این خانوم رو ببرم!
+برای چی؟
-ممکنه با کیم تهیونگ نسبتی داشته باشن
یونگی بدون حرف دیگه ای دست ا.ت رو گرفت و سوار ماشینش کرد
-صبر کن! منو داری کجا میبری؟
-آزمایشگاه...
۶۳.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.