عشق اجباری پارت نوزده مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_نوزده #مهدیه_عسگری
سریع از میون انبوه لباسایی که اهورا برام خریده بود لباسای قرمز مشکی پوشیدم و آرایش ملایمی کردم و رفتم پایین...
جالب این بود که اهورا تیپ سرتاپای مشکی زده بود و کت قرمز پوشیده بود...
با دیدنم چشماش برقی زد و گفت:به چه خوشگل شده خانومم...
با ناز گفتم:خوشگل بودم....
سرشو خم کرد و گفت:برمنکرش لعنت....
ادامه دادم:راستی تو از کجا میدونستی من تیپ قرمز_مشکی زدم؟!....نکنه علم غیب داری؟!...
بلند خندید و گفت:نمیدونم بهم القا شد این رنگی بپوشم....دست همو گرفتیم و رفتیم پایین....
وقتی رفتیم پایین با تمام وجود هوای بیرون و توی ریهام کشیدم....خیلی وقت بود بیرون نیومده بودم.....با هم به یه رستوران خیلی شیک رفتیم....
اهورا منو رو گرفت سمتم و گفت:چی میخوری عزیزم؟!....کمی فک کردم و بعدم با ذوق گفتم: آبگوشت....
با چشمای گشاد شده گفت: آبگوشت؟!!!...
سرمو با ذوق تکون دادم که...
سریع از میون انبوه لباسایی که اهورا برام خریده بود لباسای قرمز مشکی پوشیدم و آرایش ملایمی کردم و رفتم پایین...
جالب این بود که اهورا تیپ سرتاپای مشکی زده بود و کت قرمز پوشیده بود...
با دیدنم چشماش برقی زد و گفت:به چه خوشگل شده خانومم...
با ناز گفتم:خوشگل بودم....
سرشو خم کرد و گفت:برمنکرش لعنت....
ادامه دادم:راستی تو از کجا میدونستی من تیپ قرمز_مشکی زدم؟!....نکنه علم غیب داری؟!...
بلند خندید و گفت:نمیدونم بهم القا شد این رنگی بپوشم....دست همو گرفتیم و رفتیم پایین....
وقتی رفتیم پایین با تمام وجود هوای بیرون و توی ریهام کشیدم....خیلی وقت بود بیرون نیومده بودم.....با هم به یه رستوران خیلی شیک رفتیم....
اهورا منو رو گرفت سمتم و گفت:چی میخوری عزیزم؟!....کمی فک کردم و بعدم با ذوق گفتم: آبگوشت....
با چشمای گشاد شده گفت: آبگوشت؟!!!...
سرمو با ذوق تکون دادم که...
۵.۴k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.