داستان من و تو
مینجی:زوج های افسانه ای پاشین... ساعت سه...
بورام:آخجونننننن.
و یونگی محکمتر بغل کرد..
یونگی:له شدمممممم!
همه سریع رفتن آماده بشن!
قرار بود بریم پارک ( از لحاظ روحی به همچین چیزی احتیاج داریم:))
_ذوق دارم... ذوق دارم... ذوق دارم... ذوق دارم... وایییییییییی! و لباسشو از اتاق لباس برداشت( اسلاید 2)
یونگی:آروم دختر سکته نکنی بمونی روی دستمون:/
_آههه.. واسپری آسمشو گذاشت توی دهنش و نفس گرفت!
فرودگاه...
جیمین:اوناهاش
وهمه پریدن بغل یونا و نامجون
جیهوپ:حدس میزدم جین هم بیاد!
نامجون :اون چن روز دیگه میاد..
پارک...
کیک آماده کرده بودیم باساندویچ و مخلفات😐😂
من کنار یونگی نشسته بودم..
وبهترین شب عمرمون بود!
ولی متاسفانه باید میرفتن هتل...
_________________________________________
به بزرگی خودتون ببخشید پارت چرتی شد ولی پارت بعدی رو قشنگ انجام میدم
بورام:آخجونننننن.
و یونگی محکمتر بغل کرد..
یونگی:له شدمممممم!
همه سریع رفتن آماده بشن!
قرار بود بریم پارک ( از لحاظ روحی به همچین چیزی احتیاج داریم:))
_ذوق دارم... ذوق دارم... ذوق دارم... ذوق دارم... وایییییییییی! و لباسشو از اتاق لباس برداشت( اسلاید 2)
یونگی:آروم دختر سکته نکنی بمونی روی دستمون:/
_آههه.. واسپری آسمشو گذاشت توی دهنش و نفس گرفت!
فرودگاه...
جیمین:اوناهاش
وهمه پریدن بغل یونا و نامجون
جیهوپ:حدس میزدم جین هم بیاد!
نامجون :اون چن روز دیگه میاد..
پارک...
کیک آماده کرده بودیم باساندویچ و مخلفات😐😂
من کنار یونگی نشسته بودم..
وبهترین شب عمرمون بود!
ولی متاسفانه باید میرفتن هتل...
_________________________________________
به بزرگی خودتون ببخشید پارت چرتی شد ولی پارت بعدی رو قشنگ انجام میدم
۳.۶k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.