p4

ی ترسی رفت تو وجودم
کوک: سلام خانم کیم*پوزخند*
ی: س.... سلام
ک: دوباره هم دیگه رو دیدیم....... هوممممم یا بهتر بگم از این ب بعد قراره بیشتر هم ببینیم
ی: خ... خب بفرمایید برای مساحبه
ی: ا.. اسمتون چیه؟
ک: جونگکوک.... جئون جونگکوک
ی: چند ساله تونه؟
ک: خبببب ۸۲۶سال
ی: چ..... چی؟
ک: تو ک میدونی..... من ی ادم معمولی نیستم*اروم و پوزخند*خب برای شما میشه ۲۶سال
ی:.....

پرش بعد از مساحبه

از وقتی اون پسره رو دیدیم و فهمیدم قراره اینجا کار کنه انگار دنیا رو سرم خراب شده
فکرم خیلی درگیر بود گفتم پیاده برم تاخونه ماشین رو دادم ب نگهبان تا برام بیارش
همین جور تو فکر بودم ک چکار کنم از دستش راحت شم
دروغ چرا ازش خیلی میترسم
هنوز هم جای اون دندونای نیشش ک ب پوستم فشار داده بود مونده بخاطر پوست سفیدم با کم ترین فشاری ک بهم وارد شه جاش میمونه
غرق افکارم بود ک دستم توسط کسی کشیده شد
برگشتم دیدم تهیونگه
ته: چکار میکنی؟ چرا هرچی صدات میزنم نمیمونی؟ نزدیک بود ماشین بزنه بهت*بلند*
ی: ب.... ببخشید هواسم نبود
ته: هوفففففف خیلی خوب بیا بریم دیگه
ته دستمو گرفته بود و همین جور داشتیم قدم میزدیم ک....

نظر یادتون نره💜
درخاستی درباره موضوعی ک دلتون میخاد بگید میزارم 💞🌙
دیدگاه ها (۶)

p5

p6

p3

p2

پدر ناتنی من...part:³⁶𝗛𝘆𝘂𝗻𝗷𝗶𝗻:یادته جلوی چشم من ب مامانم تجا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط