🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده
#پارت231
#جلد_دوم
با تعجب گفتم الان که چهار ماهشه نباید خطری باشه اما دکتر رو بهم گفت
_ بچه که داره هرروز بزرگتر میشه رحم مادر تحمل وزنشونداره و هر روز به خطر این حاملگی اضافه میشه پس باید خیلی مواظب باشید.
کیمیا با گریه دست منو گرفت و گفت
_همش به خاطر توعه چون تو پیشم نیستی من مضطرب و ناراحتم اگه تو توی خونه ای که من هستم باشی من انقدر نگرانی نمیکشم و حال و روزم این نمیشه....
مگه تو این بچه رو نمیخوای؟
دستمو کنار کشیدم و گفتم راستش رو بخوای نمیخوام من این بچه رو نمیخوام این واقعیته این بچه رو فقط ایلین می خواست و تو بخاطر اونه که الان بچه من توی شکمته وگرنه من هیچ نیازی به بچه نداشتم.
الان که ایلین نیست برای من بود و نبود این بچه ام مهم نیست اما به خاطر آیلین به خاطر اینکه اون بیتابه این بچه بود میخواست زودتر پسر دار بشه فقط بخاطر آیلین میام تو اون خونه
کیمیا که گل از گل شکفته بود با لبخند گفت
_ خوشحالم خوشحالم که این تصمیم گرفتی جای تو پیش من و پیش پسر ته نه جای دیگه ای .
به سمت حسابداری رفتم تا تسویه کنم و از اینجا بریم بیرون .
وقتی به خونه برگشتم دیوار به دیوار این خونه هر مترش برای من پر از خاطره بود خاطراتی که جونمو می گرفت و منو دیوونه میکرد.
آیلین اینجا برام روزای خوبی رقم زده بود خنده هاش دستپختش لباسهایی که میپوشید شیطنت هایی که گاهی ازش سر می زد و من بی اندازه عشق میکردم با کاراش.
مونسم که توی این خونه بالا و پایین می دوید و زندگی رو برامون گلستون میکرد ...
با صدای مادرم که داشت از اتاق بیرون می اومدم با تعجب بهش نگاه کردم
هنوز اینجا بود و نرفته بود به خونه خودشون
با دیدن من ناراحت و دلگیر نزدیکم شد و گفت
سنگ شدی پسر خبر نمیگیری ببینی مادرت مرده یا نه!
من به جهنم این دختر بیچاره چه گناهی داره که یه بچه توی شکمش داره و اصلا سراغ نمی گیری از کنار مادرم گذشتم و گفتم شروع نکن مادر من که شروع کنی باز سر به بیابون میزارم و هیچ خبری از من به تو نمیرسه پس سعی کن دور ور من نباشی که من واقعاً حالم بد میشه...
خودمو به اتاقم رسوندم اما وقتی درش قفل دیدم اخمام تو هم رفت و با صدای بلند گفتم
کی جرات کرده اتاق من قفل کنه کیمیا آهسته به سمتم اومد و کلید نزدیک من گرفت و گفت
_فکر کردم دیگه اون اتاق به دردتو نمیخوره چیکار داری توی اون اتاق مگه !
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده
#پارت231
#جلد_دوم
با تعجب گفتم الان که چهار ماهشه نباید خطری باشه اما دکتر رو بهم گفت
_ بچه که داره هرروز بزرگتر میشه رحم مادر تحمل وزنشونداره و هر روز به خطر این حاملگی اضافه میشه پس باید خیلی مواظب باشید.
کیمیا با گریه دست منو گرفت و گفت
_همش به خاطر توعه چون تو پیشم نیستی من مضطرب و ناراحتم اگه تو توی خونه ای که من هستم باشی من انقدر نگرانی نمیکشم و حال و روزم این نمیشه....
مگه تو این بچه رو نمیخوای؟
دستمو کنار کشیدم و گفتم راستش رو بخوای نمیخوام من این بچه رو نمیخوام این واقعیته این بچه رو فقط ایلین می خواست و تو بخاطر اونه که الان بچه من توی شکمته وگرنه من هیچ نیازی به بچه نداشتم.
الان که ایلین نیست برای من بود و نبود این بچه ام مهم نیست اما به خاطر آیلین به خاطر اینکه اون بیتابه این بچه بود میخواست زودتر پسر دار بشه فقط بخاطر آیلین میام تو اون خونه
کیمیا که گل از گل شکفته بود با لبخند گفت
_ خوشحالم خوشحالم که این تصمیم گرفتی جای تو پیش من و پیش پسر ته نه جای دیگه ای .
به سمت حسابداری رفتم تا تسویه کنم و از اینجا بریم بیرون .
وقتی به خونه برگشتم دیوار به دیوار این خونه هر مترش برای من پر از خاطره بود خاطراتی که جونمو می گرفت و منو دیوونه میکرد.
آیلین اینجا برام روزای خوبی رقم زده بود خنده هاش دستپختش لباسهایی که میپوشید شیطنت هایی که گاهی ازش سر می زد و من بی اندازه عشق میکردم با کاراش.
مونسم که توی این خونه بالا و پایین می دوید و زندگی رو برامون گلستون میکرد ...
با صدای مادرم که داشت از اتاق بیرون می اومدم با تعجب بهش نگاه کردم
هنوز اینجا بود و نرفته بود به خونه خودشون
با دیدن من ناراحت و دلگیر نزدیکم شد و گفت
سنگ شدی پسر خبر نمیگیری ببینی مادرت مرده یا نه!
من به جهنم این دختر بیچاره چه گناهی داره که یه بچه توی شکمش داره و اصلا سراغ نمی گیری از کنار مادرم گذشتم و گفتم شروع نکن مادر من که شروع کنی باز سر به بیابون میزارم و هیچ خبری از من به تو نمیرسه پس سعی کن دور ور من نباشی که من واقعاً حالم بد میشه...
خودمو به اتاقم رسوندم اما وقتی درش قفل دیدم اخمام تو هم رفت و با صدای بلند گفتم
کی جرات کرده اتاق من قفل کنه کیمیا آهسته به سمتم اومد و کلید نزدیک من گرفت و گفت
_فکر کردم دیگه اون اتاق به دردتو نمیخوره چیکار داری توی اون اتاق مگه !
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۸.۷k
۲۸ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.