پارت

#پارت۱۳۹

سرمیز شام ، استرس عجیبی داشت ،
نمیدانست شایان ازکجا از علاقه اش نسبت به فرشید فهمیده بود !
سر چشمی به مهری نگاه کرد ،
حتی فکرش هم خنده دار بود ،
محال بود که مهری در این باره چیزی گفته باشد...
به بشقابش خیره شد و با چنگال با غذایش بازی کرد....

+به به ، ممنون عاطی طعمش حرف نداره!

سرش را بالا گرفت و به شایان نگاه کرد ،
ته دلش به رفتار شایان حسِ خوبی نداشت ...
فرشید ، لیوان آب را روی میز گذاشت و با چشم غره به سمت شایان گفت :

_کار خاصی نکرده ، فقط چنتا چیزو با هم قاطی کرده ، منم قاطیشون میکردم طعمش همین بود ...

مهری_فرشید راست میگه !
قورمه سبزی که نپخته برادر من !

ماهان_ب هر حال زحمت کشیده ، دستت درد نکنه ، خوشمزه بود...

بزرگ تر ها شامشان را زودتر خورده بودند و برای استراحت و جمع وجور کردن وسایل ، به اتاق هایشان رفته بودند ...

شاهرخ دستش را زیر چانه اش زد با لحن غمیگینی گفت :

_من دلم نمیخواد برگردم تهران...

ماهان آهی کشید .

_ولی چاره چیه؟
باید برگردیم ...
وااااای کی حوصله ی دانشگاه رو داره؟

بهنام از عاطفه تشکر کرد و روبه بقیه گفت :

_دوباره شبا زود خوابیدن ، صبحا زود بیدار شدن ...

...
دیدگاه ها (۴)

#پارت۱۴۰مهسا_میشه لطفا انقد فاز منفی ندید؟چه بخواید چه نخوای...

#پارت141"روزبه"وارد خانه شد.چراغ های سالن خاموش بودند ، به س...

#پارت138شایان جلوتر رفت و گفت:+وقتی نگاش میکنی ، داد میزنه ک...

#پارت137شایان تکیه اش را از کابینت گرفت .+ولی به نظر من هستی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط