پارت

#پارت137

شایان تکیه اش را از کابینت گرفت .

+ولی به نظر من هستی ! یه سر آشپز کوچولویِ ....
کمی مکث کرد.
عاطفه مستقیم به چشم هایش نگاه کرد ،
منتظرِ ادامه ی حرفش ماند.

+خوشگل!
پوزخندی زد و از ذهنش گذشت :

"خوشگلی که فرشید هیچ توجه ای بهش نداره"

خودش را جمع و جور کرد و بی توجه به حرف زدن شایان ، در ظرف سالاد را بست و به سمت یخچال رفت .

+چرا هیچی نمیگی؟!


در یخچال را بست .


_غذا آمادس ، یه ساعت دیگ که خوب خنک شد میخوریم...

+منظورم با غذا نبود...

_من چیز دیگه ای جز اینکه گرسنته نفهمیدم !

شایان اخم کرد و دست هایش را درجیب شلوارش فرو برد.

+چند وقته دوسش داری؟

چشمان عاطفه گرد شد .
ناباور گفت :

_چی میگی تو ؟؟؟؟

شایان پوزخندی زد و ادامه داد:

+مهرنوشم میدونه نه؟!

عاطفه حرصی اخم کرد و با صدای تقریبا بلندی گفت :

_از چی حرف می زنی ؟؟؟
...
دیدگاه ها (۱)

#پارت138شایان جلوتر رفت و گفت:+وقتی نگاش میکنی ، داد میزنه ک...

#پارت۱۳۹سرمیز شام ، استرس عجیبی داشت ،نمیدانست شایان ازکجا ا...

#پارت136"عاطفه"درحال مخلوط کردن مواد سالاد ماکارانی بود ولی ...

#پارت135انگشت هایش را محکم گرفته بود !کنارش حس خیلی خوبی داش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط