پارت138
#پارت138
شایان جلوتر رفت و گفت:
+وقتی نگاش میکنی ، داد میزنه که عاشقشی !
عاطفه عصبی و حرصی از حرف ها و رفتار شایان دستش را بالا برد و انگشت اشاره اش را به سمتش تکان داد :
_به تو هیچ ربطی نداره !
سعی کن تو کار من دخالت نکنی...
دست هایش مشت شد ...
_اون دوسِت....
مهرنوش_وااااااااییییی بچه ها من دارم از تشنگی میمیرم !
عاطی قربون دستت یه لیوان آب بده...
قلبش با دیدن مهری ایستاد .
او از کجا به آشپزخانه آمد !
اینجا ، درست وسط بحث با شایان؟!
فقط خدا خدا می کرد چیزی نشنیده باشد .
لیوان آب را به دست مهری داد .
مهری لیوان را یک باره سر کشید !
+آخیییشش !
دمت گرم آجی !
من برم لباس عوض کنم !
شایان از آشپزخانه بیرون رفته بود ،
نفسی آسوده ای کشید.
ظاهرا همه چیز مرتب بود .
از آشپزخانه بیرون زد.
و پشت سری مهری راه افتاد .
_وایسا منم بیام !
شایان جلوتر رفت و گفت:
+وقتی نگاش میکنی ، داد میزنه که عاشقشی !
عاطفه عصبی و حرصی از حرف ها و رفتار شایان دستش را بالا برد و انگشت اشاره اش را به سمتش تکان داد :
_به تو هیچ ربطی نداره !
سعی کن تو کار من دخالت نکنی...
دست هایش مشت شد ...
_اون دوسِت....
مهرنوش_وااااااااییییی بچه ها من دارم از تشنگی میمیرم !
عاطی قربون دستت یه لیوان آب بده...
قلبش با دیدن مهری ایستاد .
او از کجا به آشپزخانه آمد !
اینجا ، درست وسط بحث با شایان؟!
فقط خدا خدا می کرد چیزی نشنیده باشد .
لیوان آب را به دست مهری داد .
مهری لیوان را یک باره سر کشید !
+آخیییشش !
دمت گرم آجی !
من برم لباس عوض کنم !
شایان از آشپزخانه بیرون رفته بود ،
نفسی آسوده ای کشید.
ظاهرا همه چیز مرتب بود .
از آشپزخانه بیرون زد.
و پشت سری مهری راه افتاد .
_وایسا منم بیام !
۶۳۰
۰۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.