پارت اخر
پارت اخر
وقتی مریض بودی و دعوا کردین
تهیونگ:دکتر چیشد
دکتر:تبریک میگم همسرتون باردار هستن و خب سرماهم خوردن باهم خیلی مراقبشون باشید
تهیونگ:وا...واقعا
دکتر: بله
یونگی:دکتر بهوش اومد
دکتر:بله
جونگکوک:پس میتونیم ببینیمش
دکتر:بله
تهیونگ:خیلی ممنون
دکتر:کاری نکردم که
و ازاونجا رفت و تهیونگ وارد اتاق شد که دید داهیون بیدار شده و به پنجره ذل زده
تهیونگ:عشقم
وقتی دید داهیون جواب نمیده میدم و دساشو میگیرم
تهیونگ:هنوز باهام قهری اشتی کن دیگه قربونت برم
داهیون:باشه بخشیدمت
تهیونگ:خیلیم خوب مامان کوچولو
داهیون:چ....چی(شک)
تهیونگ:گفتم مامان کوچولو داری مامان میشی قربونت برم
داهیون:واقعا(ذوق)
تهیونگ:اهوم
نامجون:تبریک میگم
جونگکوک:باید خیلی مراقب خودت باشی
یونگی:تهیونگ فقط کافیه یبار دیگه اذیتش کنی اونوقت من میدونم و تو
جیمین:هیونگ اروم باش
جیهوپ:دیگه همه چی تموم اروم باش
جین:باید حسابی به خودت برسیا
داهیون:چشم چشم
تهیونگ:یونگی تو چرا مث پدرش رفتار میکنی
یونگی:چون اون مث خواهر من میمونه هیچکس حق نداره از گل نازک تر بهش بگه
داهیون:خب معلومه که توهم مث داداشمی خیلی دوست دارم
یونگی:من بیشتر
تهیونگ:منم که اینجا پشم
داهیون:عه توکه میدونی چقدر دوست دارم دیگه اینطوری نگو
تهیونگ:خیله خوب میبخشمت
همه:*خنده*
و بعد از ۹ماه دختر کوچولوشون بدنیا اومد و اسمشو گذاشتن اه بوم و به خوبی و خوشی به زندگی ادامه دادن
پایان🦄💜
موضوع بدین برا چندپارتی بعدی خوشملا🙃🫀
وقتی مریض بودی و دعوا کردین
تهیونگ:دکتر چیشد
دکتر:تبریک میگم همسرتون باردار هستن و خب سرماهم خوردن باهم خیلی مراقبشون باشید
تهیونگ:وا...واقعا
دکتر: بله
یونگی:دکتر بهوش اومد
دکتر:بله
جونگکوک:پس میتونیم ببینیمش
دکتر:بله
تهیونگ:خیلی ممنون
دکتر:کاری نکردم که
و ازاونجا رفت و تهیونگ وارد اتاق شد که دید داهیون بیدار شده و به پنجره ذل زده
تهیونگ:عشقم
وقتی دید داهیون جواب نمیده میدم و دساشو میگیرم
تهیونگ:هنوز باهام قهری اشتی کن دیگه قربونت برم
داهیون:باشه بخشیدمت
تهیونگ:خیلیم خوب مامان کوچولو
داهیون:چ....چی(شک)
تهیونگ:گفتم مامان کوچولو داری مامان میشی قربونت برم
داهیون:واقعا(ذوق)
تهیونگ:اهوم
نامجون:تبریک میگم
جونگکوک:باید خیلی مراقب خودت باشی
یونگی:تهیونگ فقط کافیه یبار دیگه اذیتش کنی اونوقت من میدونم و تو
جیمین:هیونگ اروم باش
جیهوپ:دیگه همه چی تموم اروم باش
جین:باید حسابی به خودت برسیا
داهیون:چشم چشم
تهیونگ:یونگی تو چرا مث پدرش رفتار میکنی
یونگی:چون اون مث خواهر من میمونه هیچکس حق نداره از گل نازک تر بهش بگه
داهیون:خب معلومه که توهم مث داداشمی خیلی دوست دارم
یونگی:من بیشتر
تهیونگ:منم که اینجا پشم
داهیون:عه توکه میدونی چقدر دوست دارم دیگه اینطوری نگو
تهیونگ:خیله خوب میبخشمت
همه:*خنده*
و بعد از ۹ماه دختر کوچولوشون بدنیا اومد و اسمشو گذاشتن اه بوم و به خوبی و خوشی به زندگی ادامه دادن
پایان🦄💜
موضوع بدین برا چندپارتی بعدی خوشملا🙃🫀
۳.۴k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.