پارت4
پارت4
وقتی مریض بودی و دعوا کردین
*پرش زمانی به فردا*
ویو داهیون
حالم هنوزهم خوب نبود حتی بدتر شدم صدام هم گرفته بود سردرد و آبریزش بینی و گلودرد و تب و لرز داشتم رنگم پریده بود و بعد از انجام کارام رفتم پایین
دانبی:داهیون بیا ببرمت دکتر حالت اصن خوب نیس
داسام:موافقم اصن حالت خوب نیست
داهیون:نمیخواد شما برید شرکت منم میرم دکتر خودم
داسام:هوفف باشه ولی مراقب خودت باش فعلا خدانگهدار
دانبی:خدانگهدار
داهیون:خدانگهدار
ویو تهیونگ
دیشب خیلی نگران بودم دیگه سختی های کارم تموم شد برای همین تصمیم گرفتم از پیش پسرا برم پیش داهیون
جیمین:چیزی شده خیلی نگرانی
جونگکوک:کارماهم که سختیاش تموم شد نگرانی چرا
تهیونگ:*کل ماجرا رو تعریف کرد*
یونگی:تو خیلی غلط کردی
جیهوپ:اروم باش یونگی
یونگی:اخه داهیون مثل خواهر منه بعد با اون حالش از خونه رفت بیرون چرا اینکار رو کردی باهاش
نامجون:تهیونگ ولی اون حالش خوب نیست برو دنبالش
جین:راست میگه برو
تهیونگ:اهوم باشه
یدفعه میبینه که داسام داره بهش زنگ میزنه
تهیونگ:سلام چطوری چیزی شده
داسام:تهیونگ برو خونه من همین حالا
تهیونگ:چرا
داسام:حال داهیون اصن خوب نیست نذاش ما ببریمش دکتر الانم که اومدیم سرکار لطفا تو برو پیشش و معذرت خواهی کن و بعدم ببرش دکتر حالش اصن خوب نیست رنگ به رو نداره
تهیونگ:با..باشه من رفتم
و قطع کرد
جین:چیشده
تهیونگ:باید سریع تر برم مثل اینکه حال داهیون خوب نیس
نامجون:خب ماهم میایم
تهیونگ:باشه بریم
........
تق تق تق
داهیون:صدای درمیاد حتما یادشون رفت چیزی ببرن رفت و در رو باز کرد که تهیونگ رو دید
داهیون:ته...تهیونگ(شک بغض)
که یدفعه تهیونگ بغلش کرد
تهیونگ:ببخشید داهیون همش تقصیر منه هوم منو ببخش نباید اونطوری باتو رفتار میکردم خیلی خسته بودم و با پی دی نیم هم بحثم شده بود منو ببخش
تهیونگ که دید هیچ صدایی از دختر نمیاد یه نگاهی بهش انداخت که دید خیلی عرق کرده وبدنش خیلی داغه و بیهوش شده که بغلش کرد و به سمت ماشین پیش پسرا رفت
یونگی:ته...تهیونگ چی شده(نگران)
تهیونگ:باید ببریمش بیمارستان حالش اصن خوب نیس
نامجون:خب سریع باشین
و همه سوار ماشین شدن و به سمت بیمارستان حرکت کردن
تهیونگ:پرستار پرستار لطفا کمک کنید
پرستار:بله چیشده
تهیونگ:حال خانمم خوب نیس
پرستار:لطفا بزاریدش روی تخت
و تهیونگ داهیون و گذاشت روی تخت و پرستارها بردنش توی اتاق و تهیونگ و اعضا نگران به در اتاق خیره شده بود
یونگی:تهیونگ دعا کن چیزیش نشه وگرنه میکشمت
که یدفعه دکتر از اتاق خارج شد
تهیونگ:دکتر چیشد
دکتر:................
وقتی مریض بودی و دعوا کردین
*پرش زمانی به فردا*
ویو داهیون
حالم هنوزهم خوب نبود حتی بدتر شدم صدام هم گرفته بود سردرد و آبریزش بینی و گلودرد و تب و لرز داشتم رنگم پریده بود و بعد از انجام کارام رفتم پایین
دانبی:داهیون بیا ببرمت دکتر حالت اصن خوب نیس
داسام:موافقم اصن حالت خوب نیست
داهیون:نمیخواد شما برید شرکت منم میرم دکتر خودم
داسام:هوفف باشه ولی مراقب خودت باش فعلا خدانگهدار
دانبی:خدانگهدار
داهیون:خدانگهدار
ویو تهیونگ
دیشب خیلی نگران بودم دیگه سختی های کارم تموم شد برای همین تصمیم گرفتم از پیش پسرا برم پیش داهیون
جیمین:چیزی شده خیلی نگرانی
جونگکوک:کارماهم که سختیاش تموم شد نگرانی چرا
تهیونگ:*کل ماجرا رو تعریف کرد*
یونگی:تو خیلی غلط کردی
جیهوپ:اروم باش یونگی
یونگی:اخه داهیون مثل خواهر منه بعد با اون حالش از خونه رفت بیرون چرا اینکار رو کردی باهاش
نامجون:تهیونگ ولی اون حالش خوب نیست برو دنبالش
جین:راست میگه برو
تهیونگ:اهوم باشه
یدفعه میبینه که داسام داره بهش زنگ میزنه
تهیونگ:سلام چطوری چیزی شده
داسام:تهیونگ برو خونه من همین حالا
تهیونگ:چرا
داسام:حال داهیون اصن خوب نیست نذاش ما ببریمش دکتر الانم که اومدیم سرکار لطفا تو برو پیشش و معذرت خواهی کن و بعدم ببرش دکتر حالش اصن خوب نیست رنگ به رو نداره
تهیونگ:با..باشه من رفتم
و قطع کرد
جین:چیشده
تهیونگ:باید سریع تر برم مثل اینکه حال داهیون خوب نیس
نامجون:خب ماهم میایم
تهیونگ:باشه بریم
........
تق تق تق
داهیون:صدای درمیاد حتما یادشون رفت چیزی ببرن رفت و در رو باز کرد که تهیونگ رو دید
داهیون:ته...تهیونگ(شک بغض)
که یدفعه تهیونگ بغلش کرد
تهیونگ:ببخشید داهیون همش تقصیر منه هوم منو ببخش نباید اونطوری باتو رفتار میکردم خیلی خسته بودم و با پی دی نیم هم بحثم شده بود منو ببخش
تهیونگ که دید هیچ صدایی از دختر نمیاد یه نگاهی بهش انداخت که دید خیلی عرق کرده وبدنش خیلی داغه و بیهوش شده که بغلش کرد و به سمت ماشین پیش پسرا رفت
یونگی:ته...تهیونگ چی شده(نگران)
تهیونگ:باید ببریمش بیمارستان حالش اصن خوب نیس
نامجون:خب سریع باشین
و همه سوار ماشین شدن و به سمت بیمارستان حرکت کردن
تهیونگ:پرستار پرستار لطفا کمک کنید
پرستار:بله چیشده
تهیونگ:حال خانمم خوب نیس
پرستار:لطفا بزاریدش روی تخت
و تهیونگ داهیون و گذاشت روی تخت و پرستارها بردنش توی اتاق و تهیونگ و اعضا نگران به در اتاق خیره شده بود
یونگی:تهیونگ دعا کن چیزیش نشه وگرنه میکشمت
که یدفعه دکتر از اتاق خارج شد
تهیونگ:دکتر چیشد
دکتر:................
۳.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.