پارت3
پارت3
وقتی مریض بودی و دعوا کردین
ویو تهیونگ
اهه این چه کاری بود که کردم مگه تقصیر اون بود نباید اینکارو میکردم
و تهیونگ گوشیش و برداشت و هرچی به داهیون زنگ میزد جواب نمیداد دیگه کم کم داشت نگران میشد
داهیون
رفتم پیش بهترین دوستم داسام اون همیشه درهرشرایطی باهام بود داسام و دانبی بهترین دوستای منن و باهم زندگی میکنن نزدیک خونه شدم و در زدم
تق تق تق
داسام:کیه(خوابالو)
داهیون:منم
داسام:چیشده دختر چرا اینجوری چرا چشات قرمزه(نگران)
دانبی:داسام کیه (خوابالو)
دانبی: عه داهیون بیاین داخل ببینم چی شده
و خب رفتن داخل و داهیون تمام ماجرا رو براشون تعریف کرد
داهیون:ببخشید نباید الانم مزاحمتون میشدم(گریه)
داسام داهیون و به بغل کشید و گفت
داسام:قربونت برم میدونم که از عمد باهات دعوا نکرده الان اشکالی نداره بعدم مزاحم چیه ها ما دوستای بچگی هستیم و از اونجایی که یادم میاد همیشه مثل ۳تا خواهر بودیم الان اشکالی نداره بیا بریم توی اتاقی که همیشه خودت توش بودی و یکم استراحت کن
داهیون:هنوز اون اتاق ماله منه تغییرش ندادی
دانبی:اخه خره مگه میشه تغییرش بده میدونی هروقت دلش برای تو تنگ میشه میره تو اتاقت و روی تخت دراز میکشه میگه این اتاق بوی تورو میده
داهیون: واقعا(خنده گریه قاطی)
داسام:معلومه که واقعی تو مثل خواهر کوچولوی منی دختر خب حالا بریم بخواب حالت هم معلومه زیاد خوب نیس
داهیون:اره از صبح سردرد و بدن درد دارم
دانبی:خب فردا نیا شرکت استراحت کن شرکت و بسپر به داسام
داهیون:اهوم باشه
داسام:خوبه دیگه بریم بخوابیم توهم یکم باید استراحت کنی
داهیون:اهوم
و رفتن توی اتاقاشون داسام وقتی مطمئن شد که داهیون خوابید رفت توی اتاق خودش بخوابه که گوشیش زنگ خورد که دید تهیونگ
داسام:الو سلام اقای کیم
تهیونگ:سلام خوبی مگه نگفتم بامن راحت حرف بزن
داسام:خب باشه کاری داشتی
تهیونگ:داهیون پیش توعه دارم میمیرم از نگرانی
داسام:تهیونگ چیکاربا این دختر کردی میدونی چقدرحالش خرابه
تهیونگ:بخدا دست خودم نبود عصبی بودم با رئیسمون دعوام شد اعصابم خراب شده بود میشه بهش بگی بیاد خونه
داسام :اهوم درکت میکنم ولی میدونی حالش خوب نیست خودم باهاش حرف میزنم
تهیونگ:اهوم باشه خب فعلا
داسام :فعلا
و قطع کردن
...............
وقتی مریض بودی و دعوا کردین
ویو تهیونگ
اهه این چه کاری بود که کردم مگه تقصیر اون بود نباید اینکارو میکردم
و تهیونگ گوشیش و برداشت و هرچی به داهیون زنگ میزد جواب نمیداد دیگه کم کم داشت نگران میشد
داهیون
رفتم پیش بهترین دوستم داسام اون همیشه درهرشرایطی باهام بود داسام و دانبی بهترین دوستای منن و باهم زندگی میکنن نزدیک خونه شدم و در زدم
تق تق تق
داسام:کیه(خوابالو)
داهیون:منم
داسام:چیشده دختر چرا اینجوری چرا چشات قرمزه(نگران)
دانبی:داسام کیه (خوابالو)
دانبی: عه داهیون بیاین داخل ببینم چی شده
و خب رفتن داخل و داهیون تمام ماجرا رو براشون تعریف کرد
داهیون:ببخشید نباید الانم مزاحمتون میشدم(گریه)
داسام داهیون و به بغل کشید و گفت
داسام:قربونت برم میدونم که از عمد باهات دعوا نکرده الان اشکالی نداره بعدم مزاحم چیه ها ما دوستای بچگی هستیم و از اونجایی که یادم میاد همیشه مثل ۳تا خواهر بودیم الان اشکالی نداره بیا بریم توی اتاقی که همیشه خودت توش بودی و یکم استراحت کن
داهیون:هنوز اون اتاق ماله منه تغییرش ندادی
دانبی:اخه خره مگه میشه تغییرش بده میدونی هروقت دلش برای تو تنگ میشه میره تو اتاقت و روی تخت دراز میکشه میگه این اتاق بوی تورو میده
داهیون: واقعا(خنده گریه قاطی)
داسام:معلومه که واقعی تو مثل خواهر کوچولوی منی دختر خب حالا بریم بخواب حالت هم معلومه زیاد خوب نیس
داهیون:اره از صبح سردرد و بدن درد دارم
دانبی:خب فردا نیا شرکت استراحت کن شرکت و بسپر به داسام
داهیون:اهوم باشه
داسام:خوبه دیگه بریم بخوابیم توهم یکم باید استراحت کنی
داهیون:اهوم
و رفتن توی اتاقاشون داسام وقتی مطمئن شد که داهیون خوابید رفت توی اتاق خودش بخوابه که گوشیش زنگ خورد که دید تهیونگ
داسام:الو سلام اقای کیم
تهیونگ:سلام خوبی مگه نگفتم بامن راحت حرف بزن
داسام:خب باشه کاری داشتی
تهیونگ:داهیون پیش توعه دارم میمیرم از نگرانی
داسام:تهیونگ چیکاربا این دختر کردی میدونی چقدرحالش خرابه
تهیونگ:بخدا دست خودم نبود عصبی بودم با رئیسمون دعوام شد اعصابم خراب شده بود میشه بهش بگی بیاد خونه
داسام :اهوم درکت میکنم ولی میدونی حالش خوب نیست خودم باهاش حرف میزنم
تهیونگ:اهوم باشه خب فعلا
داسام :فعلا
و قطع کردن
...............
۲۶۸
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.