Part 4
Part 4
از زبان ات:
صبح شده بود با صدایه فریاد جیمین بیدار شدم داشت غر غر میزد. میخواستم بلند شم که یه دست کوچولو دورم بود اون یوری بود اخیییی خیلی کیوت بود واییی خدااا🥺
دلم نیومد بیدارش کنم گذاشتم بخوابه.
رفتم کارایه لازم رو انجام دادم و رفتم پیشه بفیه صبحانه بخورم
جیمین: پس یوری؟
ات: یوری خوابه دلم نیومد بیدارش کنم
مادر ات: بعدن میاد میخوره
پدر ات: یه خبر خوب دارم براتون (همه به پدر نگاه کردن) میخوایم بریم سفر برایه یک ماه
بلخره داریم میریم سفر یکم حالم خوب میشه (پیشه خودش گفت)
همه خشحال بودن
پدر ات: با خوانواده جئون
زدن تو ذوقم من نمیخوام با جونگکوک تویه یه سفر باشم حالم ازش بهم میخوره( اینارو همش تویه دلش میگه)
مادر ات: وایییی من که خیلی ذوق دارم
جیمین: اخجون دارم میرم سفر
جیمین: من میرم به یوری بگم (جیمین رفت به یوری بگه)
یوری جیغ زد. یوری: دارم میرم سفررررر... کلیلیلیلیلیلی (😂)
(همه خشحال بودن بجوز ات)
از زبان نویسنده:
همه داشتن برایه سفر اماده میشدن و ساعت 3 صبح راه افتادن. چون راهش طولانی بود...........
لایک؟ 🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_جونگکوک
از زبان ات:
صبح شده بود با صدایه فریاد جیمین بیدار شدم داشت غر غر میزد. میخواستم بلند شم که یه دست کوچولو دورم بود اون یوری بود اخیییی خیلی کیوت بود واییی خدااا🥺
دلم نیومد بیدارش کنم گذاشتم بخوابه.
رفتم کارایه لازم رو انجام دادم و رفتم پیشه بفیه صبحانه بخورم
جیمین: پس یوری؟
ات: یوری خوابه دلم نیومد بیدارش کنم
مادر ات: بعدن میاد میخوره
پدر ات: یه خبر خوب دارم براتون (همه به پدر نگاه کردن) میخوایم بریم سفر برایه یک ماه
بلخره داریم میریم سفر یکم حالم خوب میشه (پیشه خودش گفت)
همه خشحال بودن
پدر ات: با خوانواده جئون
زدن تو ذوقم من نمیخوام با جونگکوک تویه یه سفر باشم حالم ازش بهم میخوره( اینارو همش تویه دلش میگه)
مادر ات: وایییی من که خیلی ذوق دارم
جیمین: اخجون دارم میرم سفر
جیمین: من میرم به یوری بگم (جیمین رفت به یوری بگه)
یوری جیغ زد. یوری: دارم میرم سفررررر... کلیلیلیلیلیلی (😂)
(همه خشحال بودن بجوز ات)
از زبان نویسنده:
همه داشتن برایه سفر اماده میشدن و ساعت 3 صبح راه افتادن. چون راهش طولانی بود...........
لایک؟ 🔪🔪🔪🔪🔪
#فیک_جونگکوک
۴.۹k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.