فریب کار p36
زخم های ریز و درشتی که معلوم بود تازه نیست
و از همه مهم تر هدف جینا که سعی میکرد برجستگی بدنش را در باند مخفی کند
لبخند زد و عمیق تنش را بویید،تازه می فهمید علت آن همه بی حوصلگی و کلافگی چه بود
"منو از بوییدن و بوسیدن خودت محروم کردی و با خودت نگفتی چه بلایی سر اين پسر خسته میاد؟" jk
لیوبو که تمام مدت پشت در ایستاده بود با شنیدن حرف های کوک لبخند زد و آهسته در را قفل کرد
"دختر دیونه،مطمئنم به اون کثیفی نیستی که میگی من به انتخابم اعتماد دارم" jk
بوسه ای بر ترقوه های برجسته اش می نشاند و در کنارش به خواب میرود
_چند ساعت بعد_*پایان دوری *
از خواب وحشتناکی چشم باز می کند
سرش را در دستانش میگیرد و فشار میدهد و زیر لب زمزمه می کند:
"چهکابوس عجیبی بود
خواب میدیدم کوک فهمیده من دخترم" Jina
"پس پیشگو هم هستی؟!" jk
چشمانش گرد و به صدای پشت سرش می چرخد و در کمال ناباوری جئون را میبیند که با بالا تنه ی برهنه کنار او خوابیده است و لبخند میزند
"دیگه چی دیدی؟" jk
"تو اینجا چیکار میکنی؟" Jina
روی تخت می نشیند
"نمیدونم واقعا اما به نظرم بهتره من این سوال رو بپرسم که تو توی خونه ی من چیکار میکنی؟" jk
"خونه ی تو؟" Jina
میخندد
"بله خونه ی جئون " jk
قصد می کند بلند شود که به تخت کوبیده میشود
جئون با جدی ترین حالت ممکن در چشمانش خیره میشود
"تو یه توضیح که نه بلکه بهم مدیونی کل داستان زندگیت رو بگی" jk
"ولم کن میخوام برم" Jina
چانه اش را میگیرد
"دارم باهات حرف میزنم،من میدونستم تو دختری اما سعی کردی ازم مخفی کنی
چرا اینکارو کردی ؟ تو دیدی من عاشقتم و دارم هر کاری میکنم تا بهت برسم تو این کارو کردی!" jk
سکوت او را که میبیند پوزخند میزند
"خیلی خب،نظرت چیه تیتر اول مطبوعات خبری فرزند رئیس جمهور باشه که یه عمر همه رو سیاه کرد؟" jk
خسته نگاهش کرد
"چی میخوای بدونی؟" Jina
"همه چیو!" jj
"من فرزند آخر خاندان چوی بودم
خواهرم جیسو فرزند اول جی هوان برادر بزرگم فرزند دوم و من...جینا فرزند اخر" Jina
اسمش را زیر لب زمزمه کرد
زیبا بود...؟!
و از همه مهم تر هدف جینا که سعی میکرد برجستگی بدنش را در باند مخفی کند
لبخند زد و عمیق تنش را بویید،تازه می فهمید علت آن همه بی حوصلگی و کلافگی چه بود
"منو از بوییدن و بوسیدن خودت محروم کردی و با خودت نگفتی چه بلایی سر اين پسر خسته میاد؟" jk
لیوبو که تمام مدت پشت در ایستاده بود با شنیدن حرف های کوک لبخند زد و آهسته در را قفل کرد
"دختر دیونه،مطمئنم به اون کثیفی نیستی که میگی من به انتخابم اعتماد دارم" jk
بوسه ای بر ترقوه های برجسته اش می نشاند و در کنارش به خواب میرود
_چند ساعت بعد_*پایان دوری *
از خواب وحشتناکی چشم باز می کند
سرش را در دستانش میگیرد و فشار میدهد و زیر لب زمزمه می کند:
"چهکابوس عجیبی بود
خواب میدیدم کوک فهمیده من دخترم" Jina
"پس پیشگو هم هستی؟!" jk
چشمانش گرد و به صدای پشت سرش می چرخد و در کمال ناباوری جئون را میبیند که با بالا تنه ی برهنه کنار او خوابیده است و لبخند میزند
"دیگه چی دیدی؟" jk
"تو اینجا چیکار میکنی؟" Jina
روی تخت می نشیند
"نمیدونم واقعا اما به نظرم بهتره من این سوال رو بپرسم که تو توی خونه ی من چیکار میکنی؟" jk
"خونه ی تو؟" Jina
میخندد
"بله خونه ی جئون " jk
قصد می کند بلند شود که به تخت کوبیده میشود
جئون با جدی ترین حالت ممکن در چشمانش خیره میشود
"تو یه توضیح که نه بلکه بهم مدیونی کل داستان زندگیت رو بگی" jk
"ولم کن میخوام برم" Jina
چانه اش را میگیرد
"دارم باهات حرف میزنم،من میدونستم تو دختری اما سعی کردی ازم مخفی کنی
چرا اینکارو کردی ؟ تو دیدی من عاشقتم و دارم هر کاری میکنم تا بهت برسم تو این کارو کردی!" jk
سکوت او را که میبیند پوزخند میزند
"خیلی خب،نظرت چیه تیتر اول مطبوعات خبری فرزند رئیس جمهور باشه که یه عمر همه رو سیاه کرد؟" jk
خسته نگاهش کرد
"چی میخوای بدونی؟" Jina
"همه چیو!" jj
"من فرزند آخر خاندان چوی بودم
خواهرم جیسو فرزند اول جی هوان برادر بزرگم فرزند دوم و من...جینا فرزند اخر" Jina
اسمش را زیر لب زمزمه کرد
زیبا بود...؟!
۱۱.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.