فریب کار p38
در ورودی با صدای بدی شکسته میشود
کریستوفر با چهره ای سرخ از خشم وارد خانه میشود و اطراف را نگاه می کند
"جی هوان کجاست؟" Christopher
با ماگ قهوه روی کاناپه می نشیند
"سلام عرض شد،در حال کارای خاک برسری با جونگکوکه شما؟" Liobo
"چه بلایی سرش آوردید عوضیا؟" Christopher
حمام،سرویس بهداشتی و تک تک در ها را باز کرد تا به در قهوه ای رنگی رسید
در را با لگد باز کرد و وقتی جسم بیهوش جینا را روی تخت در کنار جئون دید خونش به جوش آمد
"خودم می کشمت " Christopher
کوک با صدای غریبه چشم باز میکند
"کریس تو اینجا چیکار میکنی؟" jk
"باهاش چیکار کردی؟" Christopher
جینا از خواب بیدار میشود و آهسته از تخت بلند میشود
"جینا زخمت..." jk
زیر لب زمزمه می کند
"من خوبم" jina
و با تمام قدرتی که برایش باقی مانده است سیلی محکمی در صورت کریستوفر می زند
"حرومزاده" jina
کریستوفر ناراحت نمی شود،شاید چون حق او این بوده است
"اون طوری که فکر میکنی نیست" Christopher
پوزخند میزند
"دقیقا چطوریه پس؟ گورتو گم کن کریس کاری نکن بیخیال حرمت این همه سال رفاقتمون بشم و یه گلوله حرومت کنم " Jina
"جینا به زخمت فشار میاد خون ریزی می کنی"Christopher
"هه شاید اگه تو نمیزدی نیازی به خون ریزی من نبود" jina
"کریستوفر تورو زده؟" jk
قدمی نزدیک جئون شد چون دیگر توان ایستادن نداشت
"من برای دفاع ازت مجبور شدم بهت چاقو بزنم جینا من هرگز قصد جونت رو نداشتم چرا باور نمیکنی؟" Christopher
کریستوفر سرش را پایین انداخت تا بغضش را نبیند
"پدرت پایین منتظرته" Christopher
"جی هوان میدونی چقدر نگرانم کردی؟"
عمیق در چشمان خسته ی پدرش خیره شد
"براتون چقدر ارزش دارم؟" jina
"این چه سوالیه؟معلومه که ارزش داری"
"اونقدری ارزش دارم که ازتون بخوام منو دیگه به عنوان یه پسر نبینید و اجازه بدید با عشقم یه جایی دور از آدما زندگی کنم؟"Jina
قبل از آنکه پدرش شروع کند میگوید
"پدر من واقعا خستم،شما منو قربانی انتقام خودتو کردید اما به هیچ جایی نرسیدیم
بذارید زندگی کنم،من هنوز هیچی نمیدونم دلم میخواد عاشق بشم ازدواج کنم مادر بشم و آینده رو در کنار خانواده ی جدیدم ادامه بدم "jina
کریستوفر با چهره ای سرخ از خشم وارد خانه میشود و اطراف را نگاه می کند
"جی هوان کجاست؟" Christopher
با ماگ قهوه روی کاناپه می نشیند
"سلام عرض شد،در حال کارای خاک برسری با جونگکوکه شما؟" Liobo
"چه بلایی سرش آوردید عوضیا؟" Christopher
حمام،سرویس بهداشتی و تک تک در ها را باز کرد تا به در قهوه ای رنگی رسید
در را با لگد باز کرد و وقتی جسم بیهوش جینا را روی تخت در کنار جئون دید خونش به جوش آمد
"خودم می کشمت " Christopher
کوک با صدای غریبه چشم باز میکند
"کریس تو اینجا چیکار میکنی؟" jk
"باهاش چیکار کردی؟" Christopher
جینا از خواب بیدار میشود و آهسته از تخت بلند میشود
"جینا زخمت..." jk
زیر لب زمزمه می کند
"من خوبم" jina
و با تمام قدرتی که برایش باقی مانده است سیلی محکمی در صورت کریستوفر می زند
"حرومزاده" jina
کریستوفر ناراحت نمی شود،شاید چون حق او این بوده است
"اون طوری که فکر میکنی نیست" Christopher
پوزخند میزند
"دقیقا چطوریه پس؟ گورتو گم کن کریس کاری نکن بیخیال حرمت این همه سال رفاقتمون بشم و یه گلوله حرومت کنم " Jina
"جینا به زخمت فشار میاد خون ریزی می کنی"Christopher
"هه شاید اگه تو نمیزدی نیازی به خون ریزی من نبود" jina
"کریستوفر تورو زده؟" jk
قدمی نزدیک جئون شد چون دیگر توان ایستادن نداشت
"من برای دفاع ازت مجبور شدم بهت چاقو بزنم جینا من هرگز قصد جونت رو نداشتم چرا باور نمیکنی؟" Christopher
کریستوفر سرش را پایین انداخت تا بغضش را نبیند
"پدرت پایین منتظرته" Christopher
"جی هوان میدونی چقدر نگرانم کردی؟"
عمیق در چشمان خسته ی پدرش خیره شد
"براتون چقدر ارزش دارم؟" jina
"این چه سوالیه؟معلومه که ارزش داری"
"اونقدری ارزش دارم که ازتون بخوام منو دیگه به عنوان یه پسر نبینید و اجازه بدید با عشقم یه جایی دور از آدما زندگی کنم؟"Jina
قبل از آنکه پدرش شروع کند میگوید
"پدر من واقعا خستم،شما منو قربانی انتقام خودتو کردید اما به هیچ جایی نرسیدیم
بذارید زندگی کنم،من هنوز هیچی نمیدونم دلم میخواد عاشق بشم ازدواج کنم مادر بشم و آینده رو در کنار خانواده ی جدیدم ادامه بدم "jina
۵.۰k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.