☆♡پارت: ۱۱♡☆
☆♡پارت: ۱۱♡☆
داشت میرفت که انگار چیزی یادش اومده باشه برگشت و بی حوصله نگام کرد..
سوجین: راستی در مورد اینکه من اینجا کار می کنم به کسی نگو...
جونگ کوک: اونش دیگه به رفتار های خودت بستگی داره بیب..
نفس بی حوصله ای کشید و اخماش رفت تو هم..
سوجین: اولا منو دیگه اونطوری صدا نکن.. دوما این ی خواهش نبود پس دهنتو ببند و به کسی چیزی نگو!
جونگ کوک: اوو بیبی خشن مارو باش دستورم میده!
سوجین: همین که گفتم.. فعلا...
خواستم چیزی بگم که فورا راشو کشید و رفت.. ولی ی جورایی داره ازش خوشم میاد با بقیه دخترای دور و برم فرق میکنه.. پس حالا حالا ها دست از سرت برنمی دارم خانم لی سوجین...
*سوجین*
هنوز از ترس دستام میلرزید.. معلوم نبود اگه جونگ کوک نمیومد و کمکم نمی کرد امشب چه بلایی سرم میومد... اما سعی کردم خودمو جلوش ضعیف نسون ندم.. من نباید ضعیف باشم.. باید قوی باشم و مواظب خودم و مین سو باشم.. پس رفتم سرکارم و لیوان های اضافه و کثیف روی میز هارو جمع کردم و بردم اشپز خونه.. ی نگاه به ساعت کردم که دیدم ساعت از ۱۲ هم یکم گذشته پس رفتم توی رختکن و لباسای های خودم و پوشیدم و کیفم برداشتم و از بار رفتم بیرون.. حالا نصفه شبی ماشین از کجا پیدا کنم برم خونه؟ جلوی بار وایساده بودم که ی دفه ی ماشین اومد و جلوم نگه داشت.. این دیگه چه خریه باز؟ شیشه دودی ماشینشو پایین داد که دیدم باز جونگ کوکه...
جونگ کوک: بیب می خوای برسونمت؟
سوجین: مرسی لازم نکرده خودم میرم...
جونگ کوک: دقیقا چطوری؟
سوجین: پیاده!
جونگ کوک: مطمئنی؟ می خوای این موقع شب پیاده تا خونه بری؟
سوجین: اره مشکلیه؟
جونگ کوک: اگه احتمال به فاک رفتنتو در نظر نگیریم.. نه مشکلی نیست!!
سوجین: اوکی پس بای!
جونگ کوک: هیییی! کجا بیا سوار شو میرسونمت!
از روی سمجیش هوفی کشیدم و برگشتم سمتش.. ولی راست میگفت این موقع شب خطرناک بود تنهایی برم پس تصمیم گرفتم باهاش برم... رفتم سمت ماشینشو در باز کردم و نشستم تو ماشین...
سوجین: باشه بریم.. اما فقط همین ی بار!
جونگ کوک: اوکی بریم...
اینم پارت اخر این هفته...
شرطا:
لایک: ۴۵
کامنت: ۴۵
تا هفته دیگه شرطا رو برسونید❤
فردا هم چند پارت از معجزه عشق می زارم💜
شبتون بخیر خوابای رنگی ببینین کیوتام💖
داشت میرفت که انگار چیزی یادش اومده باشه برگشت و بی حوصله نگام کرد..
سوجین: راستی در مورد اینکه من اینجا کار می کنم به کسی نگو...
جونگ کوک: اونش دیگه به رفتار های خودت بستگی داره بیب..
نفس بی حوصله ای کشید و اخماش رفت تو هم..
سوجین: اولا منو دیگه اونطوری صدا نکن.. دوما این ی خواهش نبود پس دهنتو ببند و به کسی چیزی نگو!
جونگ کوک: اوو بیبی خشن مارو باش دستورم میده!
سوجین: همین که گفتم.. فعلا...
خواستم چیزی بگم که فورا راشو کشید و رفت.. ولی ی جورایی داره ازش خوشم میاد با بقیه دخترای دور و برم فرق میکنه.. پس حالا حالا ها دست از سرت برنمی دارم خانم لی سوجین...
*سوجین*
هنوز از ترس دستام میلرزید.. معلوم نبود اگه جونگ کوک نمیومد و کمکم نمی کرد امشب چه بلایی سرم میومد... اما سعی کردم خودمو جلوش ضعیف نسون ندم.. من نباید ضعیف باشم.. باید قوی باشم و مواظب خودم و مین سو باشم.. پس رفتم سرکارم و لیوان های اضافه و کثیف روی میز هارو جمع کردم و بردم اشپز خونه.. ی نگاه به ساعت کردم که دیدم ساعت از ۱۲ هم یکم گذشته پس رفتم توی رختکن و لباسای های خودم و پوشیدم و کیفم برداشتم و از بار رفتم بیرون.. حالا نصفه شبی ماشین از کجا پیدا کنم برم خونه؟ جلوی بار وایساده بودم که ی دفه ی ماشین اومد و جلوم نگه داشت.. این دیگه چه خریه باز؟ شیشه دودی ماشینشو پایین داد که دیدم باز جونگ کوکه...
جونگ کوک: بیب می خوای برسونمت؟
سوجین: مرسی لازم نکرده خودم میرم...
جونگ کوک: دقیقا چطوری؟
سوجین: پیاده!
جونگ کوک: مطمئنی؟ می خوای این موقع شب پیاده تا خونه بری؟
سوجین: اره مشکلیه؟
جونگ کوک: اگه احتمال به فاک رفتنتو در نظر نگیریم.. نه مشکلی نیست!!
سوجین: اوکی پس بای!
جونگ کوک: هیییی! کجا بیا سوار شو میرسونمت!
از روی سمجیش هوفی کشیدم و برگشتم سمتش.. ولی راست میگفت این موقع شب خطرناک بود تنهایی برم پس تصمیم گرفتم باهاش برم... رفتم سمت ماشینشو در باز کردم و نشستم تو ماشین...
سوجین: باشه بریم.. اما فقط همین ی بار!
جونگ کوک: اوکی بریم...
اینم پارت اخر این هفته...
شرطا:
لایک: ۴۵
کامنت: ۴۵
تا هفته دیگه شرطا رو برسونید❤
فردا هم چند پارت از معجزه عشق می زارم💜
شبتون بخیر خوابای رنگی ببینین کیوتام💖
۱۶.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.