☆♡پارت: ۱۰♡☆
☆♡پارت: ۱۰♡☆
امشب مامان و بابام خونه نیستن رفتن خارج از شهر.. حوصلم سر رفته.. پس تصمیم گرفتم برم بار و یکم خوش بگذرونم.. پس بلند شدم و حاضر شدم و ی تیپ دختر کش زدم.. از خوه رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم و به طرف بار راه افتادم... بعد از چند دقیقه رسیدم و رفتم تو... رفتم ی گوشه نشستم و به یکی از گارسنا گفتم که برام ی شیشه ودکا بیارن.. داشتم دور و برم و نگاه میکردم که چشمم به ی دختره خورد.. چقد شبیه سوجین بود... یکم بیشتر دقت کردم که دیدم خوده سوجینه! با لباس گارسون.. انگار اینجا کار میکنه.. انگار تونستم ی آتو ازش بگیرم... پس تصمیم گرفتم همونطور که اونجا نشستم و نوشیدنیمو می خورم نگاه کنم ببینم چی کار می کنه... حدوده نیم ساعت بود که اونجا نشسته بودم و کلی دختر دورم جمع شده بودن و منم داشتم نوشیدنیمو می خوردم... که چشمم خورد به سوجین که ی یارویی دستشو گرفته بود و داشت بزور می بردش سمت یکی از اتاقای بار.. نمی دونم چرا اما ی لحظه خونم به جوش اومد و رفتم سراغ اون مرتیکه عوضی... چطور جرعت کرده بود به عروسک من دست بزنه... رفتم سراغش که دیدم سوجین و کوبوند به دیوار و می خواست ی سیلی بهش بزنه که خودم بهش رسوندم و دستشو گرفتم و از سوجین جداش کردم پرتش کردم زمین و رفتم روش و تا می خورد زدمش!
سوجین: ج. جونگ کوک! تو.. تو اینجا چی کار میکنی؟! ولش کن! ولش کن! کشتیش!
با حرفش یکم به خودم اومدم و از روش بلند شدم و برگشتم سمت سوجین و با عصبانیت بهش خیره شدم...
جونگ کوک: تو این وقت شب اینجا چی کار می کنی؟! اگه یکم دیر تر میومدم می دونی چی میشد؟!(داد)
سوجین: من.. من اینجا کار میکنم..
جونگ کوک: خب چرا اینجا کار میکنی؟! جای دیگه ای پیدا نکردی که کار کنی؟!
سوجین: نه.. پیدا نکردم! اصلا به تو چه؟! از اینکه منو از دست این عوضی نجات دادی ممنون.. اما حق نداری تو زندگی شخصی من دخالت کنی!
راست میگفت من به عنوان ادمی که تازه باهاش اشنا شده و بود تازه ازش بدشم میومد حق دخالت تو زندگیشو نداشتم... اما.. نمی خوام اینجا کار کنه...
سوجین: حالا ام میشه بری اونور می خوام برم سر کارم.. یکم دیگه کارم تموم میشه میرم خونه...
نمی دونم چرا اما بدون اینکه چیزی بگم از سر راهش رفتم اونور و گذاشتم بره...
بخاطر اسرار یکی از دوستامون ی پارت دیگه ام گذاشتم اما دیگه باید برم فردا صبی ام هستم باید بخوابم
شب شما هم خوش کیوتام خوب بخوابین🌹💖
لایک و کامنت هم فراموش نشه❤
امشب مامان و بابام خونه نیستن رفتن خارج از شهر.. حوصلم سر رفته.. پس تصمیم گرفتم برم بار و یکم خوش بگذرونم.. پس بلند شدم و حاضر شدم و ی تیپ دختر کش زدم.. از خوه رفتم بیرون و سوار ماشینم شدم و به طرف بار راه افتادم... بعد از چند دقیقه رسیدم و رفتم تو... رفتم ی گوشه نشستم و به یکی از گارسنا گفتم که برام ی شیشه ودکا بیارن.. داشتم دور و برم و نگاه میکردم که چشمم به ی دختره خورد.. چقد شبیه سوجین بود... یکم بیشتر دقت کردم که دیدم خوده سوجینه! با لباس گارسون.. انگار اینجا کار میکنه.. انگار تونستم ی آتو ازش بگیرم... پس تصمیم گرفتم همونطور که اونجا نشستم و نوشیدنیمو می خورم نگاه کنم ببینم چی کار می کنه... حدوده نیم ساعت بود که اونجا نشسته بودم و کلی دختر دورم جمع شده بودن و منم داشتم نوشیدنیمو می خوردم... که چشمم خورد به سوجین که ی یارویی دستشو گرفته بود و داشت بزور می بردش سمت یکی از اتاقای بار.. نمی دونم چرا اما ی لحظه خونم به جوش اومد و رفتم سراغ اون مرتیکه عوضی... چطور جرعت کرده بود به عروسک من دست بزنه... رفتم سراغش که دیدم سوجین و کوبوند به دیوار و می خواست ی سیلی بهش بزنه که خودم بهش رسوندم و دستشو گرفتم و از سوجین جداش کردم پرتش کردم زمین و رفتم روش و تا می خورد زدمش!
سوجین: ج. جونگ کوک! تو.. تو اینجا چی کار میکنی؟! ولش کن! ولش کن! کشتیش!
با حرفش یکم به خودم اومدم و از روش بلند شدم و برگشتم سمت سوجین و با عصبانیت بهش خیره شدم...
جونگ کوک: تو این وقت شب اینجا چی کار می کنی؟! اگه یکم دیر تر میومدم می دونی چی میشد؟!(داد)
سوجین: من.. من اینجا کار میکنم..
جونگ کوک: خب چرا اینجا کار میکنی؟! جای دیگه ای پیدا نکردی که کار کنی؟!
سوجین: نه.. پیدا نکردم! اصلا به تو چه؟! از اینکه منو از دست این عوضی نجات دادی ممنون.. اما حق نداری تو زندگی شخصی من دخالت کنی!
راست میگفت من به عنوان ادمی که تازه باهاش اشنا شده و بود تازه ازش بدشم میومد حق دخالت تو زندگیشو نداشتم... اما.. نمی خوام اینجا کار کنه...
سوجین: حالا ام میشه بری اونور می خوام برم سر کارم.. یکم دیگه کارم تموم میشه میرم خونه...
نمی دونم چرا اما بدون اینکه چیزی بگم از سر راهش رفتم اونور و گذاشتم بره...
بخاطر اسرار یکی از دوستامون ی پارت دیگه ام گذاشتم اما دیگه باید برم فردا صبی ام هستم باید بخوابم
شب شما هم خوش کیوتام خوب بخوابین🌹💖
لایک و کامنت هم فراموش نشه❤
۱۰.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.