☆♡پارت: ۹♡☆
☆♡پارت: ۹♡☆
ساعت ۱۱:۳۰ شب...
*سوجین*
دیگه ساعت کاریم داشت تموم میشد و واقعا خسته شده بودم.. داشتم لیوانای کثیف روی میزو جمع میکردم که یدفه ی مرد تقریبا سی ساله که مست کرده بود اومد و دستم و گرفت...
~هی خانم کوچولو میشه امشب به ما سرویس بدی...
سوجین: چی میگی؟ دستمو ول کن!
~هی انقد مقاومت نکن بیا دیگه.. خوش میگذره!
سوجین: گفتم دستمو ول کن من هیچ جا با تو نمیام!
~چقد ناز میکنی بیاا!
دستمو محکم گرفته بود و میکشد و برد سمت یکی از اتاقا!
سوجین: گفتم نمی خوااام! ولم کننن!
هرچی داد میزدم تقلا میکردم اصلا اهمیت نمی داد و منو بزور میکشوند و دنبال خودش میبرد! منم دستی که باهاش دستمو گرفته بود و گرفتم و محکم گازش گرفتم که صدای دادش بلند شد ایندفه عصبانی شده بود و منو محکم کوبوند به دیوار و خواست ی سیلی بزنه زیر گوشم از ترس چشمامو بستم و منتظر سیلی که می خواست بزنه شدم... اما اتفاقی نیوفتاد چشمامو باز کردم که یدفه مرده از من جدا شد و توسط ی نفر پخش زمین شد! برگشتم و خواستم ببینم کیه که دیدم...
*جونگ کوک*
بعد از دانشگاه با تهیونگ رفتیم خونه و یکم گیم بازی کردیم... تقریبا ساعت ۷ بود که تهیونگ رفت و منم رفتم باشگاه که بکس تمرین کنم.. از بچگی ورزش کردن و بکس ارومم میکرد.. مثل هر روز از کارای بابام که در حال کشتن مردم و قاچاق مواد مخدر و اینا بود و مادرم که فقط به فکر خودش بود و به هیچ کس اهمیت نمی داد خسته شده بودم.. من همه ی بچگیم با بی توجهی و کمبود محبت گذشت.. اما خوشحالم که حداقل تهیونگ و داشتم.. تهیونگ پسر شریکه بابامه و از بچگی با هم بودیم.. مادر تهیونگ ادم خیلی مهربون و خوش قلبی بود خوشبختانه تهیونگ هم بیشتر به مادرش رفته بود و مثل پدرش عوضی و سنگ دل نبود بچه خیلی مهربون و پر جنب و جوشی بود اما.. مادر تهیونگ به دست یکی از دشمنای پدرش مرد.. تهیونگ هم بعد از مرگ مادرش خیلی گوشه گیر و سرد شد و از پدرش متنفر شد چون فکر میکنه اون مقصر مرگ مادرشه... با یاد آوری خاطره های مضخرف زندگیم محکم و محکم تر به کیسه بکس مشت میزدم... دیگه خسته شدم پس تصمیم گرفتم برم خونه و ی دوش بگیرم.. وسایلمو جمع کردم و از باشگاه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم خونه.. ی دوش گرفتم و اومدم بیرون.. روی تختم ولو شدم.. یدفه یاد اون دختره سوجین افتادم.. دختره خیلی پر روییه.. اما برای سرگرمی هم خیلی خوبه.. بعدا به حسابش میرسم..
اثتثناعا چون این هفته کم پارت گذاشتم فردا هم یک یا دو پارت میزارم الانم نت ضعیفه همین ی پارتم بزور گذاشتم
لایک و کامنت فراموش نشه💖
ساعت ۱۱:۳۰ شب...
*سوجین*
دیگه ساعت کاریم داشت تموم میشد و واقعا خسته شده بودم.. داشتم لیوانای کثیف روی میزو جمع میکردم که یدفه ی مرد تقریبا سی ساله که مست کرده بود اومد و دستم و گرفت...
~هی خانم کوچولو میشه امشب به ما سرویس بدی...
سوجین: چی میگی؟ دستمو ول کن!
~هی انقد مقاومت نکن بیا دیگه.. خوش میگذره!
سوجین: گفتم دستمو ول کن من هیچ جا با تو نمیام!
~چقد ناز میکنی بیاا!
دستمو محکم گرفته بود و میکشد و برد سمت یکی از اتاقا!
سوجین: گفتم نمی خوااام! ولم کننن!
هرچی داد میزدم تقلا میکردم اصلا اهمیت نمی داد و منو بزور میکشوند و دنبال خودش میبرد! منم دستی که باهاش دستمو گرفته بود و گرفتم و محکم گازش گرفتم که صدای دادش بلند شد ایندفه عصبانی شده بود و منو محکم کوبوند به دیوار و خواست ی سیلی بزنه زیر گوشم از ترس چشمامو بستم و منتظر سیلی که می خواست بزنه شدم... اما اتفاقی نیوفتاد چشمامو باز کردم که یدفه مرده از من جدا شد و توسط ی نفر پخش زمین شد! برگشتم و خواستم ببینم کیه که دیدم...
*جونگ کوک*
بعد از دانشگاه با تهیونگ رفتیم خونه و یکم گیم بازی کردیم... تقریبا ساعت ۷ بود که تهیونگ رفت و منم رفتم باشگاه که بکس تمرین کنم.. از بچگی ورزش کردن و بکس ارومم میکرد.. مثل هر روز از کارای بابام که در حال کشتن مردم و قاچاق مواد مخدر و اینا بود و مادرم که فقط به فکر خودش بود و به هیچ کس اهمیت نمی داد خسته شده بودم.. من همه ی بچگیم با بی توجهی و کمبود محبت گذشت.. اما خوشحالم که حداقل تهیونگ و داشتم.. تهیونگ پسر شریکه بابامه و از بچگی با هم بودیم.. مادر تهیونگ ادم خیلی مهربون و خوش قلبی بود خوشبختانه تهیونگ هم بیشتر به مادرش رفته بود و مثل پدرش عوضی و سنگ دل نبود بچه خیلی مهربون و پر جنب و جوشی بود اما.. مادر تهیونگ به دست یکی از دشمنای پدرش مرد.. تهیونگ هم بعد از مرگ مادرش خیلی گوشه گیر و سرد شد و از پدرش متنفر شد چون فکر میکنه اون مقصر مرگ مادرشه... با یاد آوری خاطره های مضخرف زندگیم محکم و محکم تر به کیسه بکس مشت میزدم... دیگه خسته شدم پس تصمیم گرفتم برم خونه و ی دوش بگیرم.. وسایلمو جمع کردم و از باشگاه رفتم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم خونه.. ی دوش گرفتم و اومدم بیرون.. روی تختم ولو شدم.. یدفه یاد اون دختره سوجین افتادم.. دختره خیلی پر روییه.. اما برای سرگرمی هم خیلی خوبه.. بعدا به حسابش میرسم..
اثتثناعا چون این هفته کم پارت گذاشتم فردا هم یک یا دو پارت میزارم الانم نت ضعیفه همین ی پارتم بزور گذاشتم
لایک و کامنت فراموش نشه💖
۱۰.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.