🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت168 #جلد_دوم
به سمت اتاق رفت و دوباره در اتاق قفل کرد منو روی تخت گذاشت و گفت
_خب خانوم به خاطر این خبر خوبی که بهش دادم چطوری میخواد تلافی کنه؟
روی تخت دراز کشیدم و گفتم من اصلاً خیلی خوابم میاد می خوام بخوابم خندون کنارم روی تخت دراز کشید و منو به سمت خودش چرخوند و گفت
_خواب نداری الان فقط باید صدای ناله ات تو این اتاق پیچه نه خواب...
با لب و لوچه ی اویزون گفتم چطوری دلت میاد اخه من تا صبح نخوابیدم کابوس دیدم بیخیال شو...
اما اون بی اعتنا به حرفام لباسامو در آورد و گفت
_ یه نفر دیگه داره میاد بهمون اینجا اضافه بشه اون موقع دیگه کمتر میتونم باهات باشم باید این روزا هوامو حسابی داشته باشی دیگه مگه نه؟
نمیدونم کیمیا گوش وایساده بود یا واقعاً طوری شده بود که وقتی لباسامو اهورا درآورد خواست بهم نزدیک بشه ضربه ای به در اتاق خورد صدای ناله مانند کیمیا بلند شد
_من درد دارم باید برم دکتر...
از شنیدن این خبر اهورا رو کنار زدم و سریع لباسامو پوشیدم اهورا عصبی قبل از من در اتاق باز کردو به کیمیا گفت
_چه خبر از اول صبح درد چی داری آخه مگه ما همین چند روز پیش دکتر نبودیم؟
کیمیا اما گریون گفت به خدا خیلی درد دارم دندونم داره منو میکشه نفس راحتی کشیدم چون اتفاقی برای بچه نیفتاده بود گفتم
بیا بریم مسکن بهت بدم اما اون رو به اهورا کرد و گفت
_ باید بریم دکتر با مسکن خوب نمیشه.
اهورا نزدیک من آمد و گفت
_ تو بمون پیش مونس من میبرمش پیش دکتر ببینم چی میگه!
به ناچار قبول کردم و بعد آماده شدن از خونه بیرون رفتن دلم برای اهورا می سوخت بدجوری توی ذوقش خورده بود اما بدتر از اون تنها شدن شوهرم با اون کیمیا بود..
نگران دراز کشیدم و سعی کردم تا مونس بیدار نشده منم کمی بخوابم اما مگه فکر و خیال اون کیمیا که الان با اهورا تنها بود میذاشت؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#خان_زاده #پارت168 #جلد_دوم
به سمت اتاق رفت و دوباره در اتاق قفل کرد منو روی تخت گذاشت و گفت
_خب خانوم به خاطر این خبر خوبی که بهش دادم چطوری میخواد تلافی کنه؟
روی تخت دراز کشیدم و گفتم من اصلاً خیلی خوابم میاد می خوام بخوابم خندون کنارم روی تخت دراز کشید و منو به سمت خودش چرخوند و گفت
_خواب نداری الان فقط باید صدای ناله ات تو این اتاق پیچه نه خواب...
با لب و لوچه ی اویزون گفتم چطوری دلت میاد اخه من تا صبح نخوابیدم کابوس دیدم بیخیال شو...
اما اون بی اعتنا به حرفام لباسامو در آورد و گفت
_ یه نفر دیگه داره میاد بهمون اینجا اضافه بشه اون موقع دیگه کمتر میتونم باهات باشم باید این روزا هوامو حسابی داشته باشی دیگه مگه نه؟
نمیدونم کیمیا گوش وایساده بود یا واقعاً طوری شده بود که وقتی لباسامو اهورا درآورد خواست بهم نزدیک بشه ضربه ای به در اتاق خورد صدای ناله مانند کیمیا بلند شد
_من درد دارم باید برم دکتر...
از شنیدن این خبر اهورا رو کنار زدم و سریع لباسامو پوشیدم اهورا عصبی قبل از من در اتاق باز کردو به کیمیا گفت
_چه خبر از اول صبح درد چی داری آخه مگه ما همین چند روز پیش دکتر نبودیم؟
کیمیا اما گریون گفت به خدا خیلی درد دارم دندونم داره منو میکشه نفس راحتی کشیدم چون اتفاقی برای بچه نیفتاده بود گفتم
بیا بریم مسکن بهت بدم اما اون رو به اهورا کرد و گفت
_ باید بریم دکتر با مسکن خوب نمیشه.
اهورا نزدیک من آمد و گفت
_ تو بمون پیش مونس من میبرمش پیش دکتر ببینم چی میگه!
به ناچار قبول کردم و بعد آماده شدن از خونه بیرون رفتن دلم برای اهورا می سوخت بدجوری توی ذوقش خورده بود اما بدتر از اون تنها شدن شوهرم با اون کیمیا بود..
نگران دراز کشیدم و سعی کردم تا مونس بیدار نشده منم کمی بخوابم اما مگه فکر و خیال اون کیمیا که الان با اهورا تنها بود میذاشت؟
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
۲۶.۲k
۲۸ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.