یک روز رویایی
بلند شدم و رفتم داخل تراس
ا.ت:چقد اینجا قشنگه
حیاطی ک صبح واردش شده بودم الان با کلی چراغ تزئین شده بود و ت تاریکی شب مثل یه رویا بود انقد قشنگ بود
جونگ کوک اومد پشت سرم
جونگ کوک:سردت میشه بیا بریم تو
ا.ت:نه خوبم
یه نفس عمیق کشیدم
ا.ت:حس تازگی میده بهم
جونگ کوک:اخرین باری ک اینجا وایستادم ۶ سال پیش با مامانم بودم..داشت بهم میگفت یه دختری باید پیدا کنم ک مثل خودش باشه
ا.ت:مامانت چه جوری بود؟
جونگ کوک کنارم وایستاد و دستاشو ت جیبش کرد و ب حیاط خیره شد
جونگ کوک: خیلی خوشگل بود..خیلی مهربون بود..از همه مهمتر خیلی دوسم داشت
ا.ت:حتمن خیلی بهت اهمیت میداد
جونگ کوک:اره..خیلی
گونش خیس شده بود ک دستمو گذاشت رو صورتش ک برگشت نگام کرد
ا.ت:قطعن الانم خوشحالیتو میخاد...خودتو ناراحت نکن
جونگ کوک:منو یاد مامانم میندازی..میتونم یه چیزی ازت بخام؟
ا.ت:اره
جونگ کوک:بغلم میکنی؟
ا.ت:حالتو خوب میکنه؟
سرشو ب نشونه مثبت تکون داد که چنتا قطره اشک از چشاش افتاد
ا.ت:باشه
جونگ کوک:صب کن
رفت داخل و با یه شیشه عطر برگشت و ب لباسم زد
جونگ کوک:میخام بوی مامانمم بدی
بعد بغلم کرد
جونگ کوک:دلم برات تنگ شده بود مامان(با بغض)
اروم دستمو دور کمرش حلقه کردم و نوازشش کردم
ا.ت:من بیشتر
جونگ کوک:مامان من بدون ت خیلی تنهام
ا.ت:حقته میخاستی زن بگیری
جونگ کوک:عههه گند نزن ب حسم
ا.ت:خیل خب...عزیزم میخای بیای پیشم؟
جونگ کوک از بغلم بیرون اومد
جونگ کوک: نمیخام بمیرم
ا.ت:پس زندگی کن..همونجوری ک مامانت میخاست
جونگ کوک:کمکم میکنی؟
ا.ت:اره
جونگ کوک:باید برقصیم
ا.ت:چی؟
جونگ کوک:رقص..یادم رفته بود..ساعت هشته..باید منو ت ت سالن باهم برقصیم
ا.ت:برو بابا من رقصیدن بلد نیستم..من تهش قر وحشی بدم
جونگ کوک:ت فقط لازمه دستتو بدی ب من..بقیش با من
ا.ت:اوکی
رفتیم طبقه پایین..جونگ کوک راست میگفت..باید میرقصیدیم..همه رفتن کنار و فقط ما وسط سالن بودیم..همه دور تا دورمون با لیوان های مشروب و ویسکی وایستاده بودن..استرسم بدتر از قبل شد..ولی وقتی جونگ کوک دستمو گرفت قلبم اروم شد...یه دستمو گرفت و اونیکی دستمو گذاشت رو شونش و دست چپ خودشم گذاشت رو کمر من و یه لبخندی بهم زد
جونگ کوک:خودتو بسپار ب من
.
.
.
اگه بد شده ببخشید🍷
ا.ت:چقد اینجا قشنگه
حیاطی ک صبح واردش شده بودم الان با کلی چراغ تزئین شده بود و ت تاریکی شب مثل یه رویا بود انقد قشنگ بود
جونگ کوک اومد پشت سرم
جونگ کوک:سردت میشه بیا بریم تو
ا.ت:نه خوبم
یه نفس عمیق کشیدم
ا.ت:حس تازگی میده بهم
جونگ کوک:اخرین باری ک اینجا وایستادم ۶ سال پیش با مامانم بودم..داشت بهم میگفت یه دختری باید پیدا کنم ک مثل خودش باشه
ا.ت:مامانت چه جوری بود؟
جونگ کوک کنارم وایستاد و دستاشو ت جیبش کرد و ب حیاط خیره شد
جونگ کوک: خیلی خوشگل بود..خیلی مهربون بود..از همه مهمتر خیلی دوسم داشت
ا.ت:حتمن خیلی بهت اهمیت میداد
جونگ کوک:اره..خیلی
گونش خیس شده بود ک دستمو گذاشت رو صورتش ک برگشت نگام کرد
ا.ت:قطعن الانم خوشحالیتو میخاد...خودتو ناراحت نکن
جونگ کوک:منو یاد مامانم میندازی..میتونم یه چیزی ازت بخام؟
ا.ت:اره
جونگ کوک:بغلم میکنی؟
ا.ت:حالتو خوب میکنه؟
سرشو ب نشونه مثبت تکون داد که چنتا قطره اشک از چشاش افتاد
ا.ت:باشه
جونگ کوک:صب کن
رفت داخل و با یه شیشه عطر برگشت و ب لباسم زد
جونگ کوک:میخام بوی مامانمم بدی
بعد بغلم کرد
جونگ کوک:دلم برات تنگ شده بود مامان(با بغض)
اروم دستمو دور کمرش حلقه کردم و نوازشش کردم
ا.ت:من بیشتر
جونگ کوک:مامان من بدون ت خیلی تنهام
ا.ت:حقته میخاستی زن بگیری
جونگ کوک:عههه گند نزن ب حسم
ا.ت:خیل خب...عزیزم میخای بیای پیشم؟
جونگ کوک از بغلم بیرون اومد
جونگ کوک: نمیخام بمیرم
ا.ت:پس زندگی کن..همونجوری ک مامانت میخاست
جونگ کوک:کمکم میکنی؟
ا.ت:اره
جونگ کوک:باید برقصیم
ا.ت:چی؟
جونگ کوک:رقص..یادم رفته بود..ساعت هشته..باید منو ت ت سالن باهم برقصیم
ا.ت:برو بابا من رقصیدن بلد نیستم..من تهش قر وحشی بدم
جونگ کوک:ت فقط لازمه دستتو بدی ب من..بقیش با من
ا.ت:اوکی
رفتیم طبقه پایین..جونگ کوک راست میگفت..باید میرقصیدیم..همه رفتن کنار و فقط ما وسط سالن بودیم..همه دور تا دورمون با لیوان های مشروب و ویسکی وایستاده بودن..استرسم بدتر از قبل شد..ولی وقتی جونگ کوک دستمو گرفت قلبم اروم شد...یه دستمو گرفت و اونیکی دستمو گذاشت رو شونش و دست چپ خودشم گذاشت رو کمر من و یه لبخندی بهم زد
جونگ کوک:خودتو بسپار ب من
.
.
.
اگه بد شده ببخشید🍷
۱۴.۳k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.