یک روز رویایی
پارت ۱۲🍷
جونگ کوک:خودتو بسپار ب من
اهنگ ملایمی شروع ب پخش شدن کرد..اروم جونگ کوک منو حرکت میداد..بدنم با بدنش هماهنگ شده بود..پاهام همراه پاهش جلو عقب میشد..ب چشاش نگاه میکردم و میتونستم حرکاتشو از چشاش بخونم
(خیلی سخته توضیح حالت های رقص..خودتون رقص تانگو یا همون رقصی ک گو وون و دودوهی توی سریال شیطان من انجام دادن رو تصور کنید)
دستشو رو کمر گذاشت و ب طرف عقب خمم کرد و صورتشو نزدیکم کرد
ا.ت:قرار نیست اون کاری ک نباید بکنی رو بکنی؟(خیلی اروم گفت)
جونگ کوک:دقیقن میخام همون کارو بکنم
اروم لباشو نزدیک لبام کرد ک صدای جیغ یه نفر اومد ک همه سرشونو چرخوندن سمت صدا
لیا:چرا دارین اینکارو میکنن وقتی رابطتون سوریه؟(با داد وسط جمعیت)
منو جونگ کوک مات مبهوت بهش خیره بودیم و همه شروع ب همهمه کردن ک یدفعه بابای جونگ کوک اومد پیش ما وایستاد
جئون:شاید شمام فکر کنید رابطشون سوری باشه ولی میخام کاری کنم ک باور کنید جونگ کوک ا.ت رو از ته دلش دوس داره و منم ا.ت رو به عنوان عروسم قبولش دارم
و برگشت سمت ما و یه جعبه ی مشکی رنگو باز کرد ک دوتا حلقه توش بود(عکسشو میزارم)
(فلش بک به لحظه ای ک ا.ت و جونگ کوک توی تراس بودن ویو بابای جونگ کوک)
توی جمعیت دنبال جونگ کوک و ا.ت گشتم ولی پیداشون نکردم
جئون:هوانگ جونگ کوک و ا.ت رو ندیدی؟
هوانگ:فک کنم رفتن بالا
از پله بالا رفتم و در اتاق جونگ کوک رو باز کردم ولی دیدم نیستن..خاستم درو ببندم و برم ک صدای جونگ کوک رو شنیدم
جونگ کوک:دلم برات تنگ شده بود مامان
جئون:مامان؟(اروم گفت)
رفتم یکم داخل تر ک دیدم توی تراسن
جونگ کوک:ولی من نمیخام بمیرم
ا.ت:پس زندگی کن...همونجوری ک مامانت میخاست
جونگ کوک:کمکم میکنی؟
ا.ت:اره
از اتاق رفتم بیرون...شاید واقعن عاشق هم باشن
(پایان فلش بک ویو ا.ت)
جونگ کوک حلقه رو برداشت و جلوم زانو زد
جونگ کوک:حاضری تا اخر عمرت کنارم بمونی؟
الان باید چ ری اکشنی بدم؟ جلو این همه ادم
.
.
.
ببخشید مریض شدم و اصن حال ندارم برا همین کم تایپ کردم💔
جونگ کوک:خودتو بسپار ب من
اهنگ ملایمی شروع ب پخش شدن کرد..اروم جونگ کوک منو حرکت میداد..بدنم با بدنش هماهنگ شده بود..پاهام همراه پاهش جلو عقب میشد..ب چشاش نگاه میکردم و میتونستم حرکاتشو از چشاش بخونم
(خیلی سخته توضیح حالت های رقص..خودتون رقص تانگو یا همون رقصی ک گو وون و دودوهی توی سریال شیطان من انجام دادن رو تصور کنید)
دستشو رو کمر گذاشت و ب طرف عقب خمم کرد و صورتشو نزدیکم کرد
ا.ت:قرار نیست اون کاری ک نباید بکنی رو بکنی؟(خیلی اروم گفت)
جونگ کوک:دقیقن میخام همون کارو بکنم
اروم لباشو نزدیک لبام کرد ک صدای جیغ یه نفر اومد ک همه سرشونو چرخوندن سمت صدا
لیا:چرا دارین اینکارو میکنن وقتی رابطتون سوریه؟(با داد وسط جمعیت)
منو جونگ کوک مات مبهوت بهش خیره بودیم و همه شروع ب همهمه کردن ک یدفعه بابای جونگ کوک اومد پیش ما وایستاد
جئون:شاید شمام فکر کنید رابطشون سوری باشه ولی میخام کاری کنم ک باور کنید جونگ کوک ا.ت رو از ته دلش دوس داره و منم ا.ت رو به عنوان عروسم قبولش دارم
و برگشت سمت ما و یه جعبه ی مشکی رنگو باز کرد ک دوتا حلقه توش بود(عکسشو میزارم)
(فلش بک به لحظه ای ک ا.ت و جونگ کوک توی تراس بودن ویو بابای جونگ کوک)
توی جمعیت دنبال جونگ کوک و ا.ت گشتم ولی پیداشون نکردم
جئون:هوانگ جونگ کوک و ا.ت رو ندیدی؟
هوانگ:فک کنم رفتن بالا
از پله بالا رفتم و در اتاق جونگ کوک رو باز کردم ولی دیدم نیستن..خاستم درو ببندم و برم ک صدای جونگ کوک رو شنیدم
جونگ کوک:دلم برات تنگ شده بود مامان
جئون:مامان؟(اروم گفت)
رفتم یکم داخل تر ک دیدم توی تراسن
جونگ کوک:ولی من نمیخام بمیرم
ا.ت:پس زندگی کن...همونجوری ک مامانت میخاست
جونگ کوک:کمکم میکنی؟
ا.ت:اره
از اتاق رفتم بیرون...شاید واقعن عاشق هم باشن
(پایان فلش بک ویو ا.ت)
جونگ کوک حلقه رو برداشت و جلوم زانو زد
جونگ کوک:حاضری تا اخر عمرت کنارم بمونی؟
الان باید چ ری اکشنی بدم؟ جلو این همه ادم
.
.
.
ببخشید مریض شدم و اصن حال ندارم برا همین کم تایپ کردم💔
۱۴.۴k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.