تولد یک شیطان
پارت 23
به خاطر همین میگم که رشوه دادن به مدیر
معلم اومد و من دست پاچه شدمو کاغذو انداختم تو کیفم و سریع کتابو باز کردم
زنگ خورد و همه وسایلاشونو جمع کردن تا برن خونشون
منم وسایلو جمع کردم و با ترس رفتم سمت حیاط پشتی
تو دلم ترس بود ولی در ظاهر یه غرور درجه بالا
کم کم این غرور کل بدنمو فرا گرفت و دیگه هیچ ترسی نداشتم
رفتم سمت خیاط پشتی و سوهون رو دیده که استیناشو داده بالا و دستشو گذاشته رو استخون لگنش جوری که انگار منتظر بود تا من بیام و بگیر پارم کنه
البته فقط سوهون نبود
دار و دستش هم پشتش وایستاده بودن
یکی از پشت هلم داد و رفتم جلو و توی چند ثانیه محاصره شدم
من به خودم قول داده بودم هیچ وقت تو ندزسه کسیو نزنم بخاطر همین قرار بود اونروز کلی کتک بخورم
البته اگه جونگ کوک خودشو زود نرسونه...
سوهون چند قدم اومد جلو و توی دایره محاصره دور من هعی هعی چرخید و چرندیات گفت و کلی تهدیدم کرد و ترسوند
بعد پنج دقیقه که وراجی هاش تموم شد غرورم سست شده بود
استیناشو دوباره داد بالا و اماده حمله شد
که تو همین لحظه صدای اشنا گفت
۸هوی هوی هوی
۸دارید چه غلطی میکنید(با خنده عصبی)
اون مارسل بود
همه کشیدن کنار و اون و راشا و گری و برایان دست تو جیب جلو اومدن
اونقدر جلو اومدن که کم مونده بود برن تو چشم
تو همون لحظه مارسل یه چیزی از جیبش در اورد و کنار سرش گرفت
یه کاغذ بود
9نباید اول به من میگفتی؟
به کاغذ نگا کردم همون کاغذی بود که سوهون بهم داده بود
پرام ریخت من اینو گذاشتم تو کیفم اخه چجورییی
فلش بک به زمانی که سوهون به پگی اون کاغذو داد و پگی خوندش
کاغذو خوندم و وقتی معلم اومدم با عجله انداختم توی کیفم...
﴿وایستا ببینم واقعا انداختم تو کیفم؟! شتتتتتت کاغذ افتاده بود روی زمیننننننن﴾
برگشت به زمان حال
با حالت کلافه چشمامو باز و بسته کردم
-واییی
پامو کلافه کوبیدم رو زمین
-ایشیییی ببین...
دوباره چشمامو بستم و چهرمو خیلی کلافه گرفتم
9از کارت اصلا خوشم نیومد پگی فک میکردم دوستتم ولی دوستا توی شرایط بدکنار همن اما تو نخواستی کنارت باشم پس یعنی دعوت من به دوستی رو قبول نکردی درسته؟
با لحن ارومی حرف میزد انگار میخواست قانعم کنه
-ببین نه اینجور که فک میکنی نی...
وسط حرفم پرید و با ثدای بلند و چهره ای که مخلوطی از کلافگی و عصبانیت بود گفت
۹خفه شو
-هففففف
۹تو هم گم شو برو پی کارت یبار دیگه بپری به افراد من واقعا پارت میکنم(خطاب به سوهون با لحن عصبی،سریع،و صدای نسبتا بلند)
اینو گفت و رفت
دوتا دستمو گذاشتم پشت سرمو و به اسمون نگاه کردم
بعد با کلافگی رفتم سمت در خروجی
ادامه دارد
به خاطر همین میگم که رشوه دادن به مدیر
معلم اومد و من دست پاچه شدمو کاغذو انداختم تو کیفم و سریع کتابو باز کردم
زنگ خورد و همه وسایلاشونو جمع کردن تا برن خونشون
منم وسایلو جمع کردم و با ترس رفتم سمت حیاط پشتی
تو دلم ترس بود ولی در ظاهر یه غرور درجه بالا
کم کم این غرور کل بدنمو فرا گرفت و دیگه هیچ ترسی نداشتم
رفتم سمت خیاط پشتی و سوهون رو دیده که استیناشو داده بالا و دستشو گذاشته رو استخون لگنش جوری که انگار منتظر بود تا من بیام و بگیر پارم کنه
البته فقط سوهون نبود
دار و دستش هم پشتش وایستاده بودن
یکی از پشت هلم داد و رفتم جلو و توی چند ثانیه محاصره شدم
من به خودم قول داده بودم هیچ وقت تو ندزسه کسیو نزنم بخاطر همین قرار بود اونروز کلی کتک بخورم
البته اگه جونگ کوک خودشو زود نرسونه...
سوهون چند قدم اومد جلو و توی دایره محاصره دور من هعی هعی چرخید و چرندیات گفت و کلی تهدیدم کرد و ترسوند
بعد پنج دقیقه که وراجی هاش تموم شد غرورم سست شده بود
استیناشو دوباره داد بالا و اماده حمله شد
که تو همین لحظه صدای اشنا گفت
۸هوی هوی هوی
۸دارید چه غلطی میکنید(با خنده عصبی)
اون مارسل بود
همه کشیدن کنار و اون و راشا و گری و برایان دست تو جیب جلو اومدن
اونقدر جلو اومدن که کم مونده بود برن تو چشم
تو همون لحظه مارسل یه چیزی از جیبش در اورد و کنار سرش گرفت
یه کاغذ بود
9نباید اول به من میگفتی؟
به کاغذ نگا کردم همون کاغذی بود که سوهون بهم داده بود
پرام ریخت من اینو گذاشتم تو کیفم اخه چجورییی
فلش بک به زمانی که سوهون به پگی اون کاغذو داد و پگی خوندش
کاغذو خوندم و وقتی معلم اومدم با عجله انداختم توی کیفم...
﴿وایستا ببینم واقعا انداختم تو کیفم؟! شتتتتتت کاغذ افتاده بود روی زمیننننننن﴾
برگشت به زمان حال
با حالت کلافه چشمامو باز و بسته کردم
-واییی
پامو کلافه کوبیدم رو زمین
-ایشیییی ببین...
دوباره چشمامو بستم و چهرمو خیلی کلافه گرفتم
9از کارت اصلا خوشم نیومد پگی فک میکردم دوستتم ولی دوستا توی شرایط بدکنار همن اما تو نخواستی کنارت باشم پس یعنی دعوت من به دوستی رو قبول نکردی درسته؟
با لحن ارومی حرف میزد انگار میخواست قانعم کنه
-ببین نه اینجور که فک میکنی نی...
وسط حرفم پرید و با ثدای بلند و چهره ای که مخلوطی از کلافگی و عصبانیت بود گفت
۹خفه شو
-هففففف
۹تو هم گم شو برو پی کارت یبار دیگه بپری به افراد من واقعا پارت میکنم(خطاب به سوهون با لحن عصبی،سریع،و صدای نسبتا بلند)
اینو گفت و رفت
دوتا دستمو گذاشتم پشت سرمو و به اسمون نگاه کردم
بعد با کلافگی رفتم سمت در خروجی
ادامه دارد
۲.۳k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.