تولد یک شیطان
پارت ۲۱
...هودی با شلوار بگ یا یه تیشرت گشاد با یه شلوار کارگو....)
رفتم پیششو بدون اینکه چیزی بگم دو ثانیه وایسادم و بهش خیره شدم اونم به من خیره شد و بعدش یه چشم غره رفتم و رفتم سمت در
اومدم بیرون و رفتم سمت ماشین اونم داشت پشت سرم میومد درو وا کردم و نشستم پشت ماشین
اونم اومد و نشست تو ماشین و بعد رانندگی کرد و رفتیم سمت مدرسه
وقتی رسیدیم نگه داشت و با طعنه گفت امیدوارم این آخرین باری باشه که به مدرسه میری چون بعدش دیگه شاید زنده نباشی
به حرفا جمعیت نزدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت مدرسه بعدش رفتم سمت کلاس کیفمو گذاشتم و رفتم جای همیشگی و سوار تابم شدم
دوباره هدفونو گذاشتم اون آهنگ گوش دادم
بعدش از پشت سرم یه نفر هدفونمو برداشت برگشتمو نگاه کردم دیدم مارسل بود ولی راشا برایان و گری اونجا نبودن و خودش تنها بود
یه لبخند ملیحزد و دور زد و اومد نشست رو تاب کناریم
بعدش گفت خب چه خبر
-خبر خاصی نیست از تو چه خبر خوبی
۹ هعی هیچی از منم خبری نیست ممنون خودت چطوری
-مرسی بد نیستم امممم باهام کاری داشتی؟
۹نه چطور؟
-آخه اومدی پیشمو داری با هم حرف میزنی
یه خنده تو گلویی کرد و گفت
9 یعنی من حق ندارم با دوستام حرف بزنم؟
-ولی آخه من از کی دوستت شدم؟
9 دوستم بودی ولی زمانی که باید نزدیک میشدم و دوستیمونو رسمی میکردم الان بود
متوجه حرفاش نمیشدم انگار از قبل همه چیو برنامهریزی کرده بود ولی من هیچی نمیفهمیدم به خاطر همین فقط بهش لبخند زدم چون خجالت میکشیدم و حرفی نداشتم که بگم
9 خوب پگی حالا اون فردی که دیروز باد بود به من گفتم که خطرناکه و حس منفی بهم میداد کیه؟ و رابطت باهاش چیه؟
-داستانش طولانیه ولی خب مارسل اونجور که تو فکر میکنی نیست اون خطرناکه ولی برای من نه من این همه ساله باهاش زندگی کردم و به خاطر همین میگم برای من خطرناک نیست
9 خوب زندگی توئه من نمیتونم دخالت کنم ولی بازم مراقب باش باشه چون خطرناک
-باشه ممنون بابت نگرانیت
بعد اونم یه لبخند زد و مثل اینکه اونم حرف کم آورده بود و بعدش توی سکوت به روبرو خیره شدیم و آروم آروم خودمونو تاب دادیم
اونقدر این سکوت بینمون طولانی شد که آخرش بعد ۱۵ دقیقه زنگ خورده شد و مجبور شدیم بریم کلاس
ادامه دارد.....
...هودی با شلوار بگ یا یه تیشرت گشاد با یه شلوار کارگو....)
رفتم پیششو بدون اینکه چیزی بگم دو ثانیه وایسادم و بهش خیره شدم اونم به من خیره شد و بعدش یه چشم غره رفتم و رفتم سمت در
اومدم بیرون و رفتم سمت ماشین اونم داشت پشت سرم میومد درو وا کردم و نشستم پشت ماشین
اونم اومد و نشست تو ماشین و بعد رانندگی کرد و رفتیم سمت مدرسه
وقتی رسیدیم نگه داشت و با طعنه گفت امیدوارم این آخرین باری باشه که به مدرسه میری چون بعدش دیگه شاید زنده نباشی
به حرفا جمعیت نزدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت مدرسه بعدش رفتم سمت کلاس کیفمو گذاشتم و رفتم جای همیشگی و سوار تابم شدم
دوباره هدفونو گذاشتم اون آهنگ گوش دادم
بعدش از پشت سرم یه نفر هدفونمو برداشت برگشتمو نگاه کردم دیدم مارسل بود ولی راشا برایان و گری اونجا نبودن و خودش تنها بود
یه لبخند ملیحزد و دور زد و اومد نشست رو تاب کناریم
بعدش گفت خب چه خبر
-خبر خاصی نیست از تو چه خبر خوبی
۹ هعی هیچی از منم خبری نیست ممنون خودت چطوری
-مرسی بد نیستم امممم باهام کاری داشتی؟
۹نه چطور؟
-آخه اومدی پیشمو داری با هم حرف میزنی
یه خنده تو گلویی کرد و گفت
9 یعنی من حق ندارم با دوستام حرف بزنم؟
-ولی آخه من از کی دوستت شدم؟
9 دوستم بودی ولی زمانی که باید نزدیک میشدم و دوستیمونو رسمی میکردم الان بود
متوجه حرفاش نمیشدم انگار از قبل همه چیو برنامهریزی کرده بود ولی من هیچی نمیفهمیدم به خاطر همین فقط بهش لبخند زدم چون خجالت میکشیدم و حرفی نداشتم که بگم
9 خوب پگی حالا اون فردی که دیروز باد بود به من گفتم که خطرناکه و حس منفی بهم میداد کیه؟ و رابطت باهاش چیه؟
-داستانش طولانیه ولی خب مارسل اونجور که تو فکر میکنی نیست اون خطرناکه ولی برای من نه من این همه ساله باهاش زندگی کردم و به خاطر همین میگم برای من خطرناک نیست
9 خوب زندگی توئه من نمیتونم دخالت کنم ولی بازم مراقب باش باشه چون خطرناک
-باشه ممنون بابت نگرانیت
بعد اونم یه لبخند زد و مثل اینکه اونم حرف کم آورده بود و بعدش توی سکوت به روبرو خیره شدیم و آروم آروم خودمونو تاب دادیم
اونقدر این سکوت بینمون طولانی شد که آخرش بعد ۱۵ دقیقه زنگ خورده شد و مجبور شدیم بریم کلاس
ادامه دارد.....
۳.۱k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.