وقتی قلدر مدرسه بود...
وقتی قلدر مدرسه بود...
پارت دوازدهم
ویو بورام
داشتیم همینجوری صبحانه میخوردیم و با بچه ها حرف میزدیم که دستم خورد به لیوان شیر و همه ی شیر ها ریخت روی لباس یونگی که...
برگشتم به یونگی نگاه کردم کل جمع رفته بودن تو سکوت یونگی برگشت سمت با عصبانیتی که ازش میشد فهمید باید دنبال قبر بگردم نگام کرد دوباره سرش رو چرخوند سمت روبرو یه نفس عمیق کشید برگشت با یه لبخند خیلی ریز گفت
_ عیب نداره بازم لباس دارم میرم عوض میکنم
یه دقیقه برگام ریخت برگشتم به جیمین نگاه کردم دیدم داره مات و مبهوت به من و یونگی نگاه میکنه
+یعنی الان تو...
_برای چی دعوا کنم هومم؟! عیب نداره
+آ،اها
یونگی بلند شد رفت سمت چادر و لباسش رو عوض کرد
+جیمین من میخوام یکم برم بگردم.
@منم میخوای باهات بیام؟!
+نه روز آخره میخوام تنها برم
@گم نشی
+نه :/
@برو پس
رفتم لباسام رو عوض کردم و گوشیم رو همراه با هندزفری گرفتم از چادر اومدم بیرون و رفتم سمت جنگل
بیست مین بعد
همینجوری داشتم راه میرفتم که یکدفعه رسیدم به یه فضای دایره ای شکل که پر آب بود و چند تا قو هم داخلش بود روی زمین نشستم هندزفری رو توی گوشم گذاشتم. داشتم آهنگ گوش میکردم که احساس کردم یه گوش هندزفری در اومد برگشتم دیدم یونگی هست یه گوش هندزفری رو کرد توی گوشش
+اینجا چیکار میکنی؟!
_اومدم تفریح مشکلیع؟!
+دقیقا جایی که من هستم ؟!
_خب آره
+چی؟!
_میخواستم باهات حرف بزنم
+در مورد؟!
_خودم و خودت
+من؟!
_اره تو
+خب؟!
_هیچکدومتون یادتون نیست ولی ما توی دوازده سالگی باهم دوست بودیم توی سیزده سالگی خانوادت به زور فرستادنت آمریکا و از اون جا به بعد جیمین با من دیگه رفت و آمد نکرد
+چرا؟!
_دلیلش رو تو نمیدونی ولی من و جیمین و جیهوپ خیلی خوب میدونیم
+خب حالا به منم بگو
_اون موقع به خاطر من بود که رفتی آمریکا
+خنده) به خاطر تو ؟!
_اره خانوادت بهت نگفتن اما وقتی فهمیدن من تو رو دوست دارم فرستادنت آمریکا
+ت،تو منو دوست داشتی؟!
_و دارم
+میشه واضح تر بگی دارم هنگ میکنم
_تو یه دختر کیوت و خوشگل بودی دختری که همه دوسش داشتن ولی من یه پسری بودم که حتی خانواده خودمم هم من رو نمی خواستن و شما فقط دوست های من بودید مامانت وقتی فهمید تو رو دوست دارم کلی من رو دعوا کرد بعد هم فرستادت آمریکا چون از نظر اون من یه پسر بی عرضه بودم
ولی حالا برگشتی کره من از بیست سالگی که دیگه وضعم خوب شد دنبالت میگشتم و فکرم نمیکردم یه روزی خودت جلو راهم قرار بگیری ...حالا میخوام بگم من دوست دارم ولی تو چی؟! دوسم داری ؟!
+من...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BANGTAN#BTS#ARMY#fake#YOONGI
پارت دوازدهم
ویو بورام
داشتیم همینجوری صبحانه میخوردیم و با بچه ها حرف میزدیم که دستم خورد به لیوان شیر و همه ی شیر ها ریخت روی لباس یونگی که...
برگشتم به یونگی نگاه کردم کل جمع رفته بودن تو سکوت یونگی برگشت سمت با عصبانیتی که ازش میشد فهمید باید دنبال قبر بگردم نگام کرد دوباره سرش رو چرخوند سمت روبرو یه نفس عمیق کشید برگشت با یه لبخند خیلی ریز گفت
_ عیب نداره بازم لباس دارم میرم عوض میکنم
یه دقیقه برگام ریخت برگشتم به جیمین نگاه کردم دیدم داره مات و مبهوت به من و یونگی نگاه میکنه
+یعنی الان تو...
_برای چی دعوا کنم هومم؟! عیب نداره
+آ،اها
یونگی بلند شد رفت سمت چادر و لباسش رو عوض کرد
+جیمین من میخوام یکم برم بگردم.
@منم میخوای باهات بیام؟!
+نه روز آخره میخوام تنها برم
@گم نشی
+نه :/
@برو پس
رفتم لباسام رو عوض کردم و گوشیم رو همراه با هندزفری گرفتم از چادر اومدم بیرون و رفتم سمت جنگل
بیست مین بعد
همینجوری داشتم راه میرفتم که یکدفعه رسیدم به یه فضای دایره ای شکل که پر آب بود و چند تا قو هم داخلش بود روی زمین نشستم هندزفری رو توی گوشم گذاشتم. داشتم آهنگ گوش میکردم که احساس کردم یه گوش هندزفری در اومد برگشتم دیدم یونگی هست یه گوش هندزفری رو کرد توی گوشش
+اینجا چیکار میکنی؟!
_اومدم تفریح مشکلیع؟!
+دقیقا جایی که من هستم ؟!
_خب آره
+چی؟!
_میخواستم باهات حرف بزنم
+در مورد؟!
_خودم و خودت
+من؟!
_اره تو
+خب؟!
_هیچکدومتون یادتون نیست ولی ما توی دوازده سالگی باهم دوست بودیم توی سیزده سالگی خانوادت به زور فرستادنت آمریکا و از اون جا به بعد جیمین با من دیگه رفت و آمد نکرد
+چرا؟!
_دلیلش رو تو نمیدونی ولی من و جیمین و جیهوپ خیلی خوب میدونیم
+خب حالا به منم بگو
_اون موقع به خاطر من بود که رفتی آمریکا
+خنده) به خاطر تو ؟!
_اره خانوادت بهت نگفتن اما وقتی فهمیدن من تو رو دوست دارم فرستادنت آمریکا
+ت،تو منو دوست داشتی؟!
_و دارم
+میشه واضح تر بگی دارم هنگ میکنم
_تو یه دختر کیوت و خوشگل بودی دختری که همه دوسش داشتن ولی من یه پسری بودم که حتی خانواده خودمم هم من رو نمی خواستن و شما فقط دوست های من بودید مامانت وقتی فهمید تو رو دوست دارم کلی من رو دعوا کرد بعد هم فرستادت آمریکا چون از نظر اون من یه پسر بی عرضه بودم
ولی حالا برگشتی کره من از بیست سالگی که دیگه وضعم خوب شد دنبالت میگشتم و فکرم نمیکردم یه روزی خودت جلو راهم قرار بگیری ...حالا میخوام بگم من دوست دارم ولی تو چی؟! دوسم داری ؟!
+من...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BANGTAN#BTS#ARMY#fake#YOONGI
۴.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.