فصلدو
#فصل_دو
#پارت_۵۴
با حرف مرده نگاهش کردم و زیر لب ناباور زمزمه کردم:عوضی حـ.ر.و.م.زاده
تهیونگ برگشت ، تو نگاه اونم ناباوری و تعجب موج میزدبه سمتش هجوم اوردم و از یقه ـش گرفتم و گفتم:آشغال کثافت...عوضی اشغال ازت متنفرم...متنفرر..
همینطور که داشتم به قفسه سینه ـش گریه هام خود به خود بیشتر شدن و دست و پاهام سست شدن ، تهیونگ:
یهو دیدم چهره میونگ رو به سفیدی زد و لباش خشک شده بود و تنش بی جون ، نمیدونستم تو اون موقعیت چیکار کنم منم اندازه اون ناراحت شده بودم و نمیخاستم این اتفاق بیفته جلو اومدم و بغلش کردم و دستمو کشیدم رو به موهاش و سعی داشتم با حرفام ارومش کنم ولی گریش بیشترمیشدن و گوشه لباسم خیس شده بود با گریه های میونگ ، سرشو بوسیدم و گفتم؛اروم باش ..اروم باش من اینجام...همچی درست میشه ..قول میدم بهت ،
صدای گریه های میونگ قلبمو به درد میاورد اشکی از گوشه چشمم رو به گونه ـم رسید خودمم باورم نمیشد دارم گریه میکنم منی که از مرگ بابا ذره ای اشکم در نیومد اخرین گریم برای بچگیم بوده ... الان جلوی این دختر بی دفاع واستادم و گریه میکنم ،با صدای دکتر به خودم اومدم و کمی عقب کشیدم ،، دکتر:جنازه شون رو منتقل کردیم به سردخونه.
گریه های میونگ بیشتر شد و صداش اوج گرفت عصبی اخمی کردم و گفتم؛میتونی جلو اون دهنتو بگیری؟..خودم میدونم جنازه کجا منتقل میشه لازم نبود برام یاداوریش کنی
#پارت_۵۴
با حرف مرده نگاهش کردم و زیر لب ناباور زمزمه کردم:عوضی حـ.ر.و.م.زاده
تهیونگ برگشت ، تو نگاه اونم ناباوری و تعجب موج میزدبه سمتش هجوم اوردم و از یقه ـش گرفتم و گفتم:آشغال کثافت...عوضی اشغال ازت متنفرم...متنفرر..
همینطور که داشتم به قفسه سینه ـش گریه هام خود به خود بیشتر شدن و دست و پاهام سست شدن ، تهیونگ:
یهو دیدم چهره میونگ رو به سفیدی زد و لباش خشک شده بود و تنش بی جون ، نمیدونستم تو اون موقعیت چیکار کنم منم اندازه اون ناراحت شده بودم و نمیخاستم این اتفاق بیفته جلو اومدم و بغلش کردم و دستمو کشیدم رو به موهاش و سعی داشتم با حرفام ارومش کنم ولی گریش بیشترمیشدن و گوشه لباسم خیس شده بود با گریه های میونگ ، سرشو بوسیدم و گفتم؛اروم باش ..اروم باش من اینجام...همچی درست میشه ..قول میدم بهت ،
صدای گریه های میونگ قلبمو به درد میاورد اشکی از گوشه چشمم رو به گونه ـم رسید خودمم باورم نمیشد دارم گریه میکنم منی که از مرگ بابا ذره ای اشکم در نیومد اخرین گریم برای بچگیم بوده ... الان جلوی این دختر بی دفاع واستادم و گریه میکنم ،با صدای دکتر به خودم اومدم و کمی عقب کشیدم ،، دکتر:جنازه شون رو منتقل کردیم به سردخونه.
گریه های میونگ بیشتر شد و صداش اوج گرفت عصبی اخمی کردم و گفتم؛میتونی جلو اون دهنتو بگیری؟..خودم میدونم جنازه کجا منتقل میشه لازم نبود برام یاداوریش کنی
- ۳.۳k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط