جهنم من با او🍷فصل 1
جهنم من با او🍷فصل 1
# پارت ۲۵
ویو کوک : وای ا.ت وقتی اعصبانی میشه خیلی ترسناک میشه یادم باشه هیچوقت عصبیش نکنم اگه عصبی بشه زنده موندنم رو تضمین بکنم رو به ا.ت با چهرهی خیلی مظلوم و کیوت نگاش کردم و گفتم ....
کوک : لیدی منو میبخسی ( بچگونه )
ا.ت : ای قلبم معلومه فک میکنی من بخاطر این چیزا واقعا قهر و دعوا میکنم ؟ نوچ نمیکنم اگه واسه یه همچین حرفایی لجبازی کنم اصلا ما نمیتونیم رل باشیم چه برسه ازدواج کنیم و تو یه سقف زندگی کنیم
کوک : بله ، بله کاملا
شوگا : منم میخوام باهاتون زندگی کنم ( لبخند لثه ای )
کوک : نه نمیشه برو خودت زندگی کن
ا.ت : آره راست میگه
شوگا : از خداتونم باشه
کوک و ا.ت : نیست ( پوکر )
شوگا : اوکی من رفتم پایین شما هم عشق بازیاتون تموم شد بیاین ( نیشخند )
ا.ت و کوک : گم شوووووو
شوگا : اوک اوکی رفتم
ویو ا.ت : شوگا رفت پایین دست کوک رو گرفتم و باهم رفتیم داخل اتاق همین که وارد اتاق شدیم یه دفعه کوک درو بست و منو کوبید به دیوار و گفت ...
کوک : دلم واسه طمعشون تنگ شده ( یه نگاهی به لبای ا.ت میکنه )
ا.ت : چی میگی دیوونه برو اون ور حوصلشو ندارم
کوک : نه بابا اشکال نداره ولی من که حوصلتو دارم ( با نگاه خمار دستش رو روی لبای ا.ت میکشه )
ا.ت : ( آب دهنش رو با صدا قورت میده )
کوک : دیگه شروع میکنم ( پوزخند )
ا.ت : ( زل زده به کوک )
کوک : ( لباش رو کوبید به لبای ا.ت و عمیقا مک زد 😁 )
ویو ا.ت : کوک لباش رو روی لبام گذاشت و مک عمیقی زد و با دستش رو کمرم میکشید منم که از خدام بود دستام رو دور گردنش حلقه کردم و شروع کردم به همراهی کردن بعد ۴ دیقه با نفس نفس از هم جدا شدیم ....
ا.ت : ( در حال سرفه و نفس نفس زدن )
کوک : بیا جلو ببینم ( دوباره ا.ت رو گرفت بوسید )
ویو کوک : دوباره بوسیدمش صورتش از قرمز شده بود سیاه که بعد چندمین ولش کردم که گفت ....
ا.ت : کوک خفم کردیییییییی
کوک : ببخشید دست خودم نبود
ا.ت : ( سرفه )
کوک : ولی طعمشون یه جور دیگه خوب بود ( نگاه خماری )
ا.ت : ( وی درحال سرخ شدن ) کوکککککک ( خجالت )
کوک : جانم ؟
ا.ت : عاشقتم
کوک : من بیشتر عروسک
ا.ت : ( لبخند ) بدو بیا بریم پایین تا ذهن شوگا به جاهای دیگه نرسید ( نیشخند )
کوک : اوک اوکی بدو بریم ( خیلی کیوت و بچگونه میگه دست ا.ت رو میگیره )
ویو کوک : دست ا.ت رو گرفتم و گشیدمش و باهم رفتیم پایین همین که رسیدیم با اون صحنهای که روبه رو شدیم خودمونو کشیدیم اون ور تا دیده نشیم ... شوگا داشت با یه دختری لب میرفت منو ا.ت داشتیم نگا میکردیم میخندیدیم که ا.ت رف جلو و گفت ....
( خب این پارتم تموم شد اینو طولانی گذاشتم چون قبلی کوتاه بود واسه جبران 😁 خب شرت پارت بعد ۵ کامنت ۲۰ لایک ۳ فالوور ❤️ )
# پارت ۲۵
ویو کوک : وای ا.ت وقتی اعصبانی میشه خیلی ترسناک میشه یادم باشه هیچوقت عصبیش نکنم اگه عصبی بشه زنده موندنم رو تضمین بکنم رو به ا.ت با چهرهی خیلی مظلوم و کیوت نگاش کردم و گفتم ....
کوک : لیدی منو میبخسی ( بچگونه )
ا.ت : ای قلبم معلومه فک میکنی من بخاطر این چیزا واقعا قهر و دعوا میکنم ؟ نوچ نمیکنم اگه واسه یه همچین حرفایی لجبازی کنم اصلا ما نمیتونیم رل باشیم چه برسه ازدواج کنیم و تو یه سقف زندگی کنیم
کوک : بله ، بله کاملا
شوگا : منم میخوام باهاتون زندگی کنم ( لبخند لثه ای )
کوک : نه نمیشه برو خودت زندگی کن
ا.ت : آره راست میگه
شوگا : از خداتونم باشه
کوک و ا.ت : نیست ( پوکر )
شوگا : اوکی من رفتم پایین شما هم عشق بازیاتون تموم شد بیاین ( نیشخند )
ا.ت و کوک : گم شوووووو
شوگا : اوک اوکی رفتم
ویو ا.ت : شوگا رفت پایین دست کوک رو گرفتم و باهم رفتیم داخل اتاق همین که وارد اتاق شدیم یه دفعه کوک درو بست و منو کوبید به دیوار و گفت ...
کوک : دلم واسه طمعشون تنگ شده ( یه نگاهی به لبای ا.ت میکنه )
ا.ت : چی میگی دیوونه برو اون ور حوصلشو ندارم
کوک : نه بابا اشکال نداره ولی من که حوصلتو دارم ( با نگاه خمار دستش رو روی لبای ا.ت میکشه )
ا.ت : ( آب دهنش رو با صدا قورت میده )
کوک : دیگه شروع میکنم ( پوزخند )
ا.ت : ( زل زده به کوک )
کوک : ( لباش رو کوبید به لبای ا.ت و عمیقا مک زد 😁 )
ویو ا.ت : کوک لباش رو روی لبام گذاشت و مک عمیقی زد و با دستش رو کمرم میکشید منم که از خدام بود دستام رو دور گردنش حلقه کردم و شروع کردم به همراهی کردن بعد ۴ دیقه با نفس نفس از هم جدا شدیم ....
ا.ت : ( در حال سرفه و نفس نفس زدن )
کوک : بیا جلو ببینم ( دوباره ا.ت رو گرفت بوسید )
ویو کوک : دوباره بوسیدمش صورتش از قرمز شده بود سیاه که بعد چندمین ولش کردم که گفت ....
ا.ت : کوک خفم کردیییییییی
کوک : ببخشید دست خودم نبود
ا.ت : ( سرفه )
کوک : ولی طعمشون یه جور دیگه خوب بود ( نگاه خماری )
ا.ت : ( وی درحال سرخ شدن ) کوکککککک ( خجالت )
کوک : جانم ؟
ا.ت : عاشقتم
کوک : من بیشتر عروسک
ا.ت : ( لبخند ) بدو بیا بریم پایین تا ذهن شوگا به جاهای دیگه نرسید ( نیشخند )
کوک : اوک اوکی بدو بریم ( خیلی کیوت و بچگونه میگه دست ا.ت رو میگیره )
ویو کوک : دست ا.ت رو گرفتم و گشیدمش و باهم رفتیم پایین همین که رسیدیم با اون صحنهای که روبه رو شدیم خودمونو کشیدیم اون ور تا دیده نشیم ... شوگا داشت با یه دختری لب میرفت منو ا.ت داشتیم نگا میکردیم میخندیدیم که ا.ت رف جلو و گفت ....
( خب این پارتم تموم شد اینو طولانی گذاشتم چون قبلی کوتاه بود واسه جبران 😁 خب شرت پارت بعد ۵ کامنت ۲۰ لایک ۳ فالوور ❤️ )
۸.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.